تحت تعقیب ایگوهای ذهنش

در جهت به تحریر درآوردن خیال و ثبت روایت های زیستن گونه

تحت تعقیب ایگوهای ذهنش

در جهت به تحریر درآوردن خیال و ثبت روایت های زیستن گونه

سلام خوش آمدید

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انسان» ثبت شده است

می‌خواستم یه ورکشاپ مربوط به روانشناسی شرکت کنم، که فرد مورد نظر تو بیو نوشته بود: دانش آموخته‌ی دوره‌ی فلانِ فلان استادِ خارجی.
بعد آخرین لحظه به خودم گفتم بذار من برم این استاد خارجی رو سرچ کنم ببینم چه خبره، تاحالا ازین دوره‌ها گذاشته؟ به کسی مدرکی چیزی بده؟ 
خلاصه رفتم دیدم، هیچ دوره‌ای نذاشته و فقط سه تا کتاب داره درمورد اون مبحث که به راحتی دانلود کردم:/ 

پوینت حرفم این بود سرچ کنید خدایی، تو یه کانال دیدم درمورد صلاحیت رضا شیری توی طرحواره درمانگری می‌نویسن، اومدم بگم به‌خدا سرچ کنید می‌بینید نه‌تنها طرحواره رو  زیادی اینجا بولد کردن (چون خاصیت چیزای جدید همینه، برن توی بوق و کرنا) بلکه ازاون بدتر، رضا شیری تراپیست خوبی نیست دوستان. باور بفرمایید با چندتا چک کردن ساده به عدم صلاحیت یا صلاحیت داشتن آدم‌ها خواهید رسید. :)
 

  • زهرا میم

این یه کد تخفیف 40 درصدی واسه طاقچه است هرکس یبار میتونه استفاده کنه 

گفتم به اشتراک بزارم شاید بخواین ^ ^

                                                                                           tgp741

  • زهرا میم

براتون پیشنهاد رنگی آوردم برین تو پیوندهای روزانه ببینین ^^

  • زهرا میم

 دیدمش... بدون چادر
لباساش مشکی بود. خوشحال بودم که داره خود واقعیشو نشونم میده‌.
قرارمون تو کافه آپ آرتمان سجاد افشاریان بود.
فضا خیلی دلپذیر و مسرت بخش بود‌.

ما همیشه دوستیمون فقط تو گروه بوده و خیلی کم صحبت های دوتایی داشتیم.
اون روز از هر دری باهم حرف زدیم. حدودا از ساعت۲ تا ۵ونیم. دخترا درک میکنن اگه بگم وقت کم آوردیم😅
همونطور که حدس زدم چیزی که میخواست بهم بگه همون موضوع چادر بود و برام تعریف کرد چیشده بود که راهنمایی چادری بود و الان دیگه نیست. برام گفت که چقدر دوست داشته زودتر این مساله رو بگه و چرا تاالان بین همه نگفته بود چادری نیست ( بخاطر محیطی که توش هستیم اکثرا چادر سر میکنن اخه) 
درباره خودمون باهم حرف زدیم‌. بهش گفتم همیشه دوست داشتم بهش نزدیکتر شم و چادری نبودنش ذره ای برام اهمیت نداره‌. نگفتنش رو هم تاالان کاملا درک میکنم. 
قسمت قشنگ ماجرا این بود که اونم دوست داشت نه تنها بمن نزدیک تر شه بلکه باهم صمیمی هم بشیم . چیزی که ته دل منم بود. همه چی خوب پیش رفت. ما باحرفامون خیلی چیزا رو روشن کردیم و از هم یاد گرفتیم.
اون روز که باهاش حرف زدم یاد گرفتم چقدر میشه خودم باشم ولی متاسفانه گاهی نادیده اش میگیرم
ازش یاد گرفتم به خودم بیشتر احترام بزارم و خودمو دوست داشته باشم☺️
اینکه بفهمم آدما از من چه صورتی رو میبینن و چه تصویری از من دارن خیلی برام جالبه. اون اولا که اومده بود تو اکیپمون فکر کرده بود مغرورم😅 
فهمیدم چه ویژگی هایی دارم که خودم متوجهشون نیستم ولی چقدر خوشایندن برای آدما

  • زهرا میم

من بلافاصله بعد کنکورم اولین کاری که کردم این بودکه رفتم آموزشگاه رانندگی ثبت نام کردم. 8جلسه تئوری رفتم و شهرمم از 12جلسه 10 جلسشو رفتم اما مربیم اینقدر بد بود که نه تنها اصلا نتونستم ازش چیزی یادبگیرم که حتی اعتمتدبنفسمم از دست دادم. خیلی غرغرو بود و حساس به ماشینش. خلاصه من که تجربه نداشتم فکر میکردم مشکل از خودمه. هیچی دیگه مهر شد دانشگاهم شروع شد و من دیگه نرفتم اینقدم اعتماد بنفسم کم شده بود که از ترسم اون2جلسه رم پیچوندم.

تابستون سال بعد که پارسال میشه  رفتم پی شو گرفتم. گفتن پروندت باطل شده و مجبور شدم از اول ثبت نام کنم:| و دوباره 8 جلسه تئوری رفتم

برای شهر کلی به مدیر آموزشگاه التماس که تروخدا یه مربی خوب بهم بدین که اون قبلیه خیلی بد بود و اینا. خلاصه با یکی برداشتم

مامان بابام پارسال رفته بودن مکه و بار زندگی کلا رو دوش من بود و خیلی تحت فشار بودم. جلسه سوم مربیم بهم گفت رانندگیت افتضاح بود. وااای نگم که چقدر حالم بود من که کلا از قبل حسم به رانندگی بد شده بود حال روحیمم خوب نبود خلاصه با همون جمله نابود شدم

اما هفته بعدش که فکر کنم جلسه ششم ام بود کلی ازم تعریف کرد و گفت رانندگیت عالیه. دست فرمونتم خیلی خوب و نرمه راحت میتونم ماشین بدم دستت خودم برم سر گوشی

منم کلیییی خوشحال شدم و روحیه گرفتم

خلاصه که12 جلسه مو رفتم تاییدم کرد و رفتم برای آزمون شهر

مربیم میگفت تو خیلی خوبی، دفعه اول قبولی اما نشدم یبار دیگه هم امتحان دادم یازم رد شدم که بعدش باز دانشگاه شروع شد و باااز وقفه افتتاد

تا امسال 

امسال باز با یه مربی دیگه دو جلسه برداشتم. 

وقتی میخواستم برم امتحان بدم کلی دعا و نذر و صلوات و ذکر که خدایا تروخدااا اینبار قبول شم. یه رنندگی 3ساال طول کشید.😑

اما باز رد شدم :/

اونروز خیلی ریختم بهم چون همش سر استرس یا بی دقتی رد میشدم . کلی هم دعا کرده بودم واسه همین فکر میکردم قبولم

اما خداروشکر الحمدالله بار چهارم قبول شدم و با شیرینی اومدم خونه😍

حالا یه ماه از اون ماجرا گذشته هنوز گواهینامه نیومده نمیدونم چرا :(

اولین نفر بین همه رفتم کلاس رانندگی آخرین نفر هم گواهیناممو گرفتم 🤦🏻‍♀️

درسی که گرفتم این بود وقتی به یه چیزی بچسبی هیچ وقت به دستش نمیاری. به محض اینکه رهاش کردم و دیگه قبولیه برام مهم نبود قبول شدم👌

  • ۳ نظر
  • ۲۹ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۲۸
  • زهرا میم

این روزها که کرونا مهمون ماست بیشتر باخودم مجالس انس و خلوت دارم. داریم بیشتر با هم آشنا میشیم. نشست های فلسفی و پریشان نویسی ها روتین هر روزه ی خودم با خودمه. ما باهم جنگ اعصاب زیاد داشتیم ،جزم‌های حقیر و چندش‌آور هم :)

حرف هایی که بینمون رد وبدل شده کم نبوده اما هردفعه بیشتر نمی شناختتمش. رابطه ما بیشترحکم یه جریان خطی پسرفت گرا رو داره. اما خب بازم دوسش دارم . دقیقا تو نقطه ای از زندگیم قرار گرفتم که تقریبا جواب همه سوالامو میدونم تا نیمه به اون چیزی که میخوام رسیدم مونده پایان دادن به دست‌وپا زدن در دام‌های آهن‌بافت وجود و شروع ...

برای یه پایانی لا یتناهی

الان نیاز دارم که با خودم پیمان نامه صلح ورسای ببندم. . ولی تموم کردن جنگ همانا و غرامت خواهی و تقسیم اراضی و اشغال سرزمین های صهیونیستی ایگوها هم همانا 

هوس متحد شدن نزده به سرم میخوام جهان یگانه خودمو که پادشاهش خویشتنِ خویش ام باشه بسازم.  در خودم حل شم و جمله یکی شم.

این خویشتن نو نیازمند سازه ها و طرحواره های جدیده

{ این قافله از قافله سالار خراب است}

ولی گاهی احساس میکنم آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست

هشتگ : کاگران مشغول کاراند

  • ۱ نظر
  • ۲۸ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۵۶
  • زهرا میم

 

امروز تو وبلاگ دوستی خوندم "سعی نکنید  آدم دیگه‌ای باشید. کسایی که اینجان از همه جا و همه کس فرار کردن که اینجان. یعنی اینجا حکم خلوتشونو داره. سعی نکنید توی خلوت هم نقش بازی کنین. اونی باشین که هستین کسی رو بنویسید که زندگی کردین. "

واکنش من بعد خوندنش این بودکه واااای دقیقا اره

حقیقتا دلیل واقعیم برای اومدن به  دنیای وبلاگ فرار از دنیاهای دیگه است که آدماشونم شامل میشه.

اینجا هیچ کسو نمیشناسم و براحتی میتونم نقاب از چهره بردارم و خودمو اینجا بنویسم. میخوام وجودم اینجا ثبت بشه تا فضاهایی مثل تلگرام و اینستا، که آلوده ی جذب ممبر و فالوو و لایک شدنن. نمیخوام تو این دنیای غیراصیل درگیر اینگونه دغدغه ها باشم فلذا اینجا هم نمیخوام هرروز حواس 5گانه امو متمرکز کنم که تعداد فالورام چندتا شدن. من یه فراریم از جهان تجربی بیرون از خودم و پناه آوردم به جهان شهودی درون خودم.

به عنوان یه فراری هنوز احساس امنیت بی نقصی رو تجربه نکردم و مونده تا با درون خودم به صلح برسم. ولی اینجا بستر تراوشات ذهنمه تا با نوشتن که مددکار شخصی منه شوریدگی هاش به سامان بدل شه. باشد که رستگار باشم.

درباره خودم بودن باز هم مینویسم که از سلسله بحث های دیالکتیکی منه. 

امشب چشمام یاریم نمیکنه.

 

  • ۰ نظر
  • ۲۶ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۴۸
  • زهرا میم

خواستم #چیزهایی که دارم را بشمارم
از لباس  و چیزهای #دخترانه ام شروع کردم..ولی متعلق به #زمین بودند
خواستم #خاطراتم را متملک شوم ولی انها را هم متعلق به #زمان یافتم
خواستم حداقل مالک #جسمم باشم ولی دیدم ان هم متعلق به #خاک است
گفتم پس #روحم برای من است  نگاهم به #اسمان بود...
روح برای من نبود...
مالکش داشت نگاهم میکرد
گیج شدم..پس من چه دارم..هیچ چیز از ان من نیست...همه انچه به #ظاهر دارایی هایم بود با کمی #تعمق دیگر نبود....چه اسفناک #مسحور انها بودم...
همانطور ک باد در حال بازی با #چادرم بود و ان را به رقص اورده بود..به صدای #قلبم گوش میسپردم..
برای من نبود ولی داشت انچه برای من بود را #میشمرد...
به گوشه ی لبم شیبی ملایم افتاد ...
اری پیدایش کردم..تنها چیزی که برایم بود را #یافتم...
و انجا بود که #عزم کردم بهترین هایش را #بسازم
.
.#لحظه ها تنها #داریی ام شد .


چه بهتر از این که #مالک #ملکی باشی که #خودت #میسازیش

  • ۰ نظر
  • ۲۳ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۴۴
  • زهرا میم

خیلیییی وقته دارم دائما یه پیام خاصیو به شکل های مختلف  از هستی دریافت میکنم. انگار کائنات دارن پرپر میزنن تا به گوشم برسوننش. من مثلا دارای فهم حالیمه ها ولی نمیدونم چرا دل به کار نمیدم :/ بابا تو که میدونی از زندگی چی میخوای هستی هم که داره باهات راه میاد این همه هم نشونه داره میده که بابا فلان فلان شده باید اینکارو کنی اینجوری باشی ... نمیدونم چرا آدم نمیشم و بصورت جدی در عمل پیادش نمیکنم. همینطور تو واحد اطلاعات ویژه بخش خودآگاه مغز ( همون نوار آبی رو دنبال کنی انتهای راهرو سمت چپ) سواره مونده. میدونم تا زمانی که تو این مساله در خودم تغییر ایجاد نکنم به هیج جا نمیرسم. قبل از اینکه هستی وحشی بشه و به تاوان بی محلی کردن بهش به جونم بیفته باید دست به کار شم.

بسم الله الرحمن الرحیم .

نیت میکنم 

بخاطر رضای خدا

و تعجیل فرج

قربه الی الله

 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۲۳ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۳۲
  • زهرا میم

 همه ی ما میان واژه ها زندگی می کنیم. اصلا زندگی همان کلمه است که ما در خلا میان آنها راه می رویم . ما بخاطر واژه ی عشق ، عاشق میشویم. تصور کن اگر عشق نبود تو برای رقص قلبت در سینه چه نامی میگذاشتی؟ 

اگر واژه ی زیبا نبود و برای چیزی چشم ربا کلمه یا تصور یا تصویر یا ذهنیتی واحد انتخاب نمی شد، من دیگر هرروز جلوی آینه خیره نمی شدم و به معیارهای زیبایی صورتم فکر نمی کردم. و اینگونه عمل های زیبایی و دستور عمل های پیج های جورواجور میان گونه انسان وجود نداشت. 

راستی انسان اصلا یعنی چه؟ 

انسان . [ اِ ] (ع اِ) مردم ، واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است .

 آدم، آدمیزاد، آدمی، انس، بشر، مردم، ناس

انسان اصلش از «إِنْسیان» است، زیرا لغت شناسان عربى، مصغّر آن را «اُنیسیانْ» دانسته اند. «یاى» آخر در تصغیر بر وجود آن در اصل، دلالت مى کند و به سبب کثرت استعمال حذف شده است. (لسان العرب، ج1، ص231؛ مجمع البحرین، ج1، ص121)

هایدگر میگه دازاین. یعنی بودنی که مخصوص گونه ماست . این گونه با شخص، مرگ و پارودوکس هایی از قبیل زندگی در ارتباط با دیگر انسان ها در حالی که در نهایت با خود تنها است آگاه است و با آن ها مواجه می‌شود.
 شاید توهم در ذهنت معنی دیگری داشته باشی. 

این بخشی از عمق واژه [انسان] است.

حقیقتا واژه ها آنقدر عمیق هستند ، که ترسناک باشند. و درست زیستن یعنی انتخاب واژه های درست برای زندگی،  چون همه ما تماما در جایی میان اعماق امن آن شناوریم. 

من می‌گویم در کنه حقیقت واژه انسان روح الهیی رمیده؛ که بایستی از کابوس های غفلت نجات حاصل کند . چون دون شان ایشان است بدان جهت که مخلوق است و در تورات( تحریف نشده) آمده است: 

[اینگونه بوده و کلمه خدایی بود یا خدا گونه بود]

و کلمه همان مخلوقات الهی اند. همان ها که هرکدام به سهم خود در حال زیستن اند پس ما میان کلمات زندگی میکنیم و زندگی، همان کلمه است. و همه موضوع بر سر آن است که من  -اشرف کلمات- چطور قرار است در کلمه ی [ زندگی جاودانه]ام مستغرق شوم !!!!

  • ۱ نظر
  • ۲۰ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۳۹
  • زهرا میم
طبقه بندی موضوعی