تحت تعقیب ایگوهای ذهنش

در جهت به تحریر درآوردن خیال و ثبت روایت های زیستن گونه

تحت تعقیب ایگوهای ذهنش

در جهت به تحریر درآوردن خیال و ثبت روایت های زیستن گونه

سلام خوش آمدید

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وبلاگ نویسی» ثبت شده است

امروز اولین مرحله آزمون مدرسان شریف بود.

محل آزمون دانشگاه امیرکبیر بود.. راستش چون یکی از دوستام اونجا بود و ما خیلی می رفتیم اونجا همون لحظه که وارد دانشگاه شدم چنان بغضی تو گلوم بود که نمیدونستم چیکارش کنم‌. تمام روزهای قشنگ زندگیم از جلوی چشمام رد شد.. روزهایی که کرونا ازم دزدید :) تنها باری که نتونستم دربرابر ظلمی صدامو بلند کنم همینجا بود ... 
سطح آزمون متوسط بود ولی فهمیدم یسری نکات اصلا بهشون توجه نمی کردم‌. این مدت خیلی سخت درس خونده بودم نتیجه مرحله اول درسته مهم نیست اما رو انگیزم خیلی تاثیر میذاره. امیدوارم خوب داده باشم.

  • زهرا میم

می‌خواستم یه ورکشاپ مربوط به روانشناسی شرکت کنم، که فرد مورد نظر تو بیو نوشته بود: دانش آموخته‌ی دوره‌ی فلانِ فلان استادِ خارجی.
بعد آخرین لحظه به خودم گفتم بذار من برم این استاد خارجی رو سرچ کنم ببینم چه خبره، تاحالا ازین دوره‌ها گذاشته؟ به کسی مدرکی چیزی بده؟ 
خلاصه رفتم دیدم، هیچ دوره‌ای نذاشته و فقط سه تا کتاب داره درمورد اون مبحث که به راحتی دانلود کردم:/ 

پوینت حرفم این بود سرچ کنید خدایی، تو یه کانال دیدم درمورد صلاحیت رضا شیری توی طرحواره درمانگری می‌نویسن، اومدم بگم به‌خدا سرچ کنید می‌بینید نه‌تنها طرحواره رو  زیادی اینجا بولد کردن (چون خاصیت چیزای جدید همینه، برن توی بوق و کرنا) بلکه ازاون بدتر، رضا شیری تراپیست خوبی نیست دوستان. باور بفرمایید با چندتا چک کردن ساده به عدم صلاحیت یا صلاحیت داشتن آدم‌ها خواهید رسید. :)
 

  • زهرا میم

سلااام چطورین؟ 

خیلی وقته نیستم ... اینا همش تقصیر درس و دانشگاه و ارشده و کلاس نیمه مستقلی که برای تدریس دارم و غیره حالا بگذریم

چی کشوند منو این/جا؟

بله من تو یه چالش شرکت کرده بودم که برنده نفر اول شدم راستش یک درصد هم فکر نمیکردم برنده شم اما مثل اینکه شانس کلید دستش مونده بود اومد تو😅

هدیه ام رو دریافت کردم حالا اومدم که عکسشو بزارم اینجا تا یادم باشه منم انگار یه شانس هایی تو این برنامه ها دارم 

تشکر ویژه از آقای هاتف که با اینکه اینقدر دیر جوابشون رو دادم صبر کردن و خواستن که به خودم بدنش.

ممنون از هدیه اتون

زندگیتون پر از فراوانی 🙏🏼

 

پ.ن : بااینکه میدونم باهاش میخوام چی بخرم ولی اگه شماهم نظری دارین بگین شاید نظرم عوض شد ؛)

پ.ن : عکسمو crop نکردم که جای صحبتی باقی نمونه😁

پ.ن: ممنون از محیا جان که منو به این چالش دعوت کرد 

پ.ن آخر: وااااای چقدر دلم برای اینجا و پست گذاشتن تنگ شده بووود😍

 

 

  • زهرا میم

وااااای نه یه خبر بدددددددددددد شنیدم

یکی از آدمای بزرگ زندگیمو ازدست دادم. یجورایی برام حکم استاد داشت. خیلی آدم بزرگی بود اصلا نمیتونم بگم چقدر فقط تو یه جمله خلاصه اش میکنم " به اون بالاها وصل بود " و تمام

لعنت به کروناااااا  تف یعنی...

امروز تا الان که درس نخوندم بقیشم دیگه هم نمیتونم بخونم T T 

هرکی این پست میخونه خواهش میکنم یه فاتحه بخونه براشون لطفا لطفا لطفا

 

 

  • زهرا میم

این یه کد تخفیف 40 درصدی واسه طاقچه است هرکس یبار میتونه استفاده کنه 

گفتم به اشتراک بزارم شاید بخواین ^ ^

                                                                                           tgp741

  • زهرا میم

براتون پیشنهاد رنگی آوردم برین تو پیوندهای روزانه ببینین ^^

  • زهرا میم

 دیدمش... بدون چادر
لباساش مشکی بود. خوشحال بودم که داره خود واقعیشو نشونم میده‌.
قرارمون تو کافه آپ آرتمان سجاد افشاریان بود.
فضا خیلی دلپذیر و مسرت بخش بود‌.

ما همیشه دوستیمون فقط تو گروه بوده و خیلی کم صحبت های دوتایی داشتیم.
اون روز از هر دری باهم حرف زدیم. حدودا از ساعت۲ تا ۵ونیم. دخترا درک میکنن اگه بگم وقت کم آوردیم😅
همونطور که حدس زدم چیزی که میخواست بهم بگه همون موضوع چادر بود و برام تعریف کرد چیشده بود که راهنمایی چادری بود و الان دیگه نیست. برام گفت که چقدر دوست داشته زودتر این مساله رو بگه و چرا تاالان بین همه نگفته بود چادری نیست ( بخاطر محیطی که توش هستیم اکثرا چادر سر میکنن اخه) 
درباره خودمون باهم حرف زدیم‌. بهش گفتم همیشه دوست داشتم بهش نزدیکتر شم و چادری نبودنش ذره ای برام اهمیت نداره‌. نگفتنش رو هم تاالان کاملا درک میکنم. 
قسمت قشنگ ماجرا این بود که اونم دوست داشت نه تنها بمن نزدیک تر شه بلکه باهم صمیمی هم بشیم . چیزی که ته دل منم بود. همه چی خوب پیش رفت. ما باحرفامون خیلی چیزا رو روشن کردیم و از هم یاد گرفتیم.
اون روز که باهاش حرف زدم یاد گرفتم چقدر میشه خودم باشم ولی متاسفانه گاهی نادیده اش میگیرم
ازش یاد گرفتم به خودم بیشتر احترام بزارم و خودمو دوست داشته باشم☺️
اینکه بفهمم آدما از من چه صورتی رو میبینن و چه تصویری از من دارن خیلی برام جالبه. اون اولا که اومده بود تو اکیپمون فکر کرده بود مغرورم😅 
فهمیدم چه ویژگی هایی دارم که خودم متوجهشون نیستم ولی چقدر خوشایندن برای آدما

  • زهرا میم

الان تو اتوبوسم . دارم با دوستم میرم بیرون

گفت میخواد سوپرایزم کنه و خود واقعیشو بهم نشون بده 

میدونم یکیش اینکه میخواد بدون چادر بیاد نمیدونم چیز دیگه ای هم هست یا نه. ولی هرجور باشه من میپذیرمش بقول یونگ من ترجیح میدم کامل باشم تا خوب

ولی خوشحالم که براش اینقدر قابل اعتمادم که میخواد جلوی من خودش باشه.

 

 

 

  • زهرا میم

چرا نمیتونم به خودم برسم؟ من خودمو میخوام

هنوز نمیتونم خود واقعیمو به همه نشون بودم

هنوز باخودم به صلح نرسیدم چه برسه با بقیه

هشتگ غرغریجات شبانه  دخترک قصه ها

شبخیر(اگه خوابم ببره)

  • زهرا میم

یه دوستی هست تقریبا نزدیک
دلایلی که نتونستم باهاش صمیمی شم از شما چه پنهون یکم منفی بینی هاش، اخلاقش و اینکه دقیقا شبیه آدمیه که من ازش کلی خاطره ی بد دارم
خودش خیلیییی دختر خوبیه و تمام احساسات منفی من به اون بخاطر بدی منه و بخاطر تداعی های من
میدونم چرا یه آدم تکراری( از لحاظ خصوصیات اخلاقی منظورمه) وارد زندگیم شد. همیشه در تکرار ها معنایی نهفته است. تا زمانی که ازشون درس نگیریم مدام تکرار میشن.
من باید یادبگیرم که نسبت به اون صفات بی توجه باشم و رها
حساسیت هامو نسبت بهش کنار بزارم اینجوری خودمم رشد میکنم. اما دونستن کجا و عمل کجا. راستش هنوز نتونستم با اون خصوصیات خیلی کنار بیام و نسبت به اون آدم رها باشم.
بااینکه خیلی دختر خوبیه ولی من ازش خیلی انرژی منفی میگیرم و برای اینکه سطح انرژیم خیلی پایین نیاد سعی میکنم روابطمون رو یه حدی براش قائل باشم. 
اون خیلی مهربونه و تاحالا برام خیلی کارها کرده که بقیه نکردن. برای همین این درست نیست که بخوام از خودم برونمش یا ازش بد بگم. سعی میکنم همه چیو خودم حل کنم. و اونو بعنوان  فنر رشد خودم ببینم. بااینکه خیلی جاهاا از دستش خیلی ناراحت شدم، غیبتشو نمیکنم. باید یادبگیرم درونمو قوی کنم و ازآدما ناراحت نشم. چون من زندگی رو جور دیگه ای معنا میکنم و این ناراحتی توش جایی نداره.‌ اینجا حاشیه امن منه. کسی منو نمیشناسه پس براحتی نقابمو برمیدارم خود واقعیم رو اینجا به ثبت میرسونم. چون دوستم. ر.ن رو هم نمیشناسید ازش گفتم.غیبت نیست. اون همیشه فکر میکنه هر چیزی که میدونه همون درسته برای همین ظرف وجودش پره. امروز از این میگفت که زندگی غم انگیزه و پر از رنج
حدودا ۵۰تا پیام بهش دادم تا بهش بگم دنیا رو جور دیگه ای نگاه کنه هرچیزی که از کتابا یادگرفته بودم و نت برداری هایی که کرده بودم براش گفتم میدونستم با خیلی هاش مخالفت میکنه اما من نتونستم بشینم و ببینم اون داره روح قشنگشو با افکار منفیش آزار میده. من دوستش بودم 
پس همه تلاشمو کردم اما بقیش دیگه با خودشه. بااینکه حرفام همه ریشه دینی داشت اما متاسفانه ماها چون دین اشتباه فهمیدیم حرف درست هم بهمون میزنن چون با چیزی که باهاش بزرگ شدیم فرق داره مقاومت میکنیم 
بهرحال امیدوارم بدون بحث زیاد، پذیرای حرف هام باشه.
من فقط حالِ خوبشو میخوام☘

  • زهرا میم
طبقه بندی موضوعی