...
این چندوقت اینقدر سرم شلوغ بود نفهمیدم اصلا چجوری گذشت.
تا حالا 3تا آزمون مدرسان دادم که فقط از یکیش راضی بودم. دقت کردین وقتی داری درس می خونی همه کارای دنیا برات جذاب میشه؟ کلی دوره پیدا کردم که میخوام شرکت کنم. کتاب های نخوندم هرروز بیشتر از روز قبل بهم چشمک میزنن. زبانم نصفه مونده و دلم خیییلی براش تنگ شده. اینقدر دلم میخواد گلدوزیمو ادامه بدم که خدا میدونه . تازه کلی بافتنی میخوام یادبگیرم. دقیقا تو همین اوضاع کلی ایده برای اتاقم به ذهنم رسیده 😂. دلم میخواد به معلم راهنمام کمک کنم الان که مریضه بقیه درساشم من درس بدم ولی واقعا وقت ندارم. برای اینکه خودمو آروم کنم هی میگم خودت از سال دیگه میری سرکلاس کلی باید وقت بزاری هم لذت میبری هم خسته می شی.
چند روزه با مامانم بحثم شده اصلا نمیتونم درکش کنم. متاسفانه خانواده های مذهبی بعضیاشون خیلی افراطی عمل می کنن یا هرچیزیو به دین ربط می دن. درحالی که هییییچ ربطی نداره. واقعا بعضی وقتا می مونم باید چیکار کنم. با تابوهای ذهنیشون یه جاهایی حق زندگیو ازم گرفتن واقعا از دورانی که باید جوونی کنم هیچی نفهمیدم و این خیلی ناراحتم می کنه و پتانسیلشو دارم تا صبح برای خودم گریه کنم.
آدم تا یه سنی می تونه یه سری کارا رو انجام بده. یسری هم بری زمانیه که دختری
وقتی ازدواج کنی برای خیلی چیزا دیگه دیر شده.
احساس تباه بودن می کنم.
پ.ن: 12 بهمن میرم تو 23 سال
ولی آیا واقعا 23 سالمه؟
- ۹۹/۱۱/۰۵
چقدر این بحث سن و سال و ازدواج و نوجوانی و این حرفا رواج پیدا کرده!
ایندفعه هم این مسائل ترند شد :/ تشخیص ترند وبلاگی هم سخته :/