تحت تعقیب ایگوهای ذهنش

در جهت به تحریر درآوردن خیال و ثبت روایت های زیستن گونه

تحت تعقیب ایگوهای ذهنش

در جهت به تحریر درآوردن خیال و ثبت روایت های زیستن گونه

سلام خوش آمدید

مراقب احساسات اطرافیانمون باشیم

دوشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۹، ۰۱:۵۹ ب.ظ

دیشب فهمیدم بابام از اینکه من همش تو اتاقمم و زیاد باهاش حرف نمیزنم، از اینکه بیشتر با مامانمم و خیلی باهم میخندیم ناراحته

مستقیم نگفت ها ولی من متوجه شدم. اون لحظه به خودم گفتم که چرا از بابات غافل بودی ؟ چرا هیچوقت احساسات اونو در نظر نگرفتی؟ از دید اونم نگاه کن.  تصور اینکه این مدت چقدر از تنهاییش ناراحت بوده منو غمگین میکنه. دیگه دلایلم برام موجه نبود که حرفی نداریم باهم یا گاهی حوصلم سرمیره یا  دعوامون میشه من فقط میخوام به هر نحوی حتی در کسل کننده ترین شیوه ممکن بخشی از روزمو کنار اون بگذرونم شاید با حرف زدن یا با نشستن کنارش درحالی که مشغول کارهای خودمم :)

نظرات (۲)

سلام :)

دقیقا...

حتی یه بارم به ذهنم خطور نکرد که ممکنه بابت همچین چیزی که به نظر من شاید بی ارزش باشه که بخواد بابتش ناراحت باشه، ناراحت بشه !!!

پاسخ:
:)))))))
  • مژگان احمدی موقری
  • الهی خدا پدر مادرت رو حفظ کنه و عمر  با  عزت  داشته باشند. 

    پدر....  هیییییی     پدر ،،،،،   پدر ینی  یه کوه غرور   یه تکیه گاه،   پدر ینی یه  مرد خسته   دست پینه بسته     قلب شکسته .....     

    آفرین به  درک بالات  ابجی گلم.  


    دنبال شدی

     

    خواستی بیا پیج من. رمان داستان کوتاه  و مخلفات...

    شاید دنبالمم کردی یه وقت ...


    خوش بخت و سلامت باشید  

    پاسخ:
    پدرا خیلی مظلومن اصلا یهشون اونقدری که باید توجه نمیشه :((
    ممنون ^^

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    طبقه بندی موضوعی