تحت تعقیب ایگوهای ذهنش

در جهت به تحریر درآوردن خیال و ثبت روایت های زیستن گونه

تحت تعقیب ایگوهای ذهنش

در جهت به تحریر درآوردن خیال و ثبت روایت های زیستن گونه

سلام خوش آمدید

حواسم بیشتر‌جمع حرفام باشه

سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۰، ۰۴:۱۰ ب.ظ

منه دل بر سرای عمر سعدی / که بنیادش نه بنیادیست محکم
برو شادی کن ای یار دل افروز / چو خاکت می‌خورد، چندین مخور غم

چند روز پیش با یکی از دوستام رفتم بیرون.
داشت می گفت من نمیفهمم آدما چرا میرن خارج درس بخونن زندگی کنن چطور از خانوادشون دور میشن؟
زندگی این دنیا چند روز بیشتر نیست 
یا مثلا یکی میاد تو اینستا معروف میشه.. کلی وقت میزاره کار انجام میده حالا هرمحتوایی که تولید میکنه‌‌.. 
میگفت اینارو نمیفهمه و بنظرش مسخرست یا دلیلی نداره یا که چی ..
میگفت اینجوری شده که اصلا شب که میخوابه نمیدونه فرداش پامیشه یا نه
منم هی باهاش موافقت می‌کردم میگفتم آره همینه آره نظر منم همینه آره ما چون یه جور دیگه زندگی میکنیم آره تو فلسفه زندگی منم این جیزا نیست و...

اما بعد وقتی اومدم خونه داشتم به حرفامون فکر می کردم. به حرفای قبل این موضوع و بعد این موضوع..
فهمیدم چیزی که ما از یه مساله برداشت کرده بودیم متفاوت بود و من از دید خودم اینو تایید کردم اونم از دید خودش.
فهمیدم که زاویه دیدمون چقدر متفاوته و وقتی به حرفای دیگش فکر کردم دیدم اصلا بحث یه چیز دیگست.. این که دوست من بخاطر اینکه امسال ۳تا از نزدیکانشو از دست داده بود و روزای سختی رو گذرونده کرونای سختی هم گذرونده بود به تازگی، نسبت به همه اینا بی میل شده بود و کلا افسردگی گرفته بود. البته خودشم اشاره کرده بود که تو این مدت افسرده شده بوده ولی بنظرم هنوز آثارش هست . بماند که این دوست من یه تم منفی و افسردگی باهاش بود از اول آشناییمون 
میخوام بگم نه تنها گاهی ۲نفر بخاطر زاویه دیدشون باهم اختلاف نظر پیدا میکنن بعضیا هم برعکس میبینی نظرات یکیه اما نمیدونی اون از یه زاویه دیگه ای که تو باهاش مخالفی با تو هم صداست.
من وقتی فهمیدم دوستم چقدر افسرده شده و دنیارو چقدر خاکستری میبینه براش ناراحت شدم و داشتم فکر میکردم چرا اصلا اون روز باهاش موافقت می کردم؟! شاید میتونستم با حرفی ، نظری دیدشو برگردونم... اما خب من اون لحظه موجود تک بعدی شده بودم که فقط از دید خودم نگاه کردم.
حالا من چرا موافقت کردم؟
جواب اینه که من اینکارارو مذمت نمیکنم ولی اون می‌کرد و من مخالف بودم صرفا برای خودم. در فلسفه زندگانی من این چیزا جا نداشت.
چرا؟ چون من در مسیری هستم که این چیزا دیگه به چشمم نمیاد. من سالهاست تحت تعلیم استادی هستم و راه سلوک و معرفت پیش گرفتم پس برای من طبیعیه که دنبال این چیزا نباشم 
درس اون روزم: دنیا رو فقط از زاویه دید خودت نبین
اول ببین نگاه طرف مقابلت چیه بعد باهاش موافقت یا مخالفت کن.
امیدوارم این درسی که من گرفتم بدرد شماهم بخوره :)

پ.ن : حالا یه روز دوباره باهاش حرف میزنم و این مساله رو باهم روشن‌میکنیم اون فقط امید به زندگیشو از دست داده بود همین :)

  • زهرا میم

نظرات (۱)

  • فاطمه ‌‌‌‌
  • سلام

    می‌فهمم نکته‌تون اینه که چرا از زاویه‌ی دید خودتون به حرفای دوست‌تون گوش داده و تاییدش کردین... ولی شاید همین تایید شدن باعث شه فکر کنه داره درک می‌شه و اینجوری هم کمکش کرده باشین :) شاید همین قدم اول باشه که دفعه بعد راحت‌تر بتونید حرفایی برای بهتر شدن حالش بزنید :)

     

    + و چقدر خوب که همچون مسائلی تو فلسفه زندگی‌تون جایی نداره🌺

    پاسخ:
    سلام مرسی از حرفات آره اینم هست 🥰👍👍
    ممنون زیبا😌

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    طبقه بندی موضوعی