تحت تعقیب ایگوهای ذهنش

در جهت به تحریر درآوردن خیال و ثبت روایت های زیستن گونه

تحت تعقیب ایگوهای ذهنش

در جهت به تحریر درآوردن خیال و ثبت روایت های زیستن گونه

سلام خوش آمدید

۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نویسندگی» ثبت شده است

سلااام چطورین؟ 

خیلی وقته نیستم ... اینا همش تقصیر درس و دانشگاه و ارشده و کلاس نیمه مستقلی که برای تدریس دارم و غیره حالا بگذریم

چی کشوند منو این/جا؟

بله من تو یه چالش شرکت کرده بودم که برنده نفر اول شدم راستش یک درصد هم فکر نمیکردم برنده شم اما مثل اینکه شانس کلید دستش مونده بود اومد تو😅

هدیه ام رو دریافت کردم حالا اومدم که عکسشو بزارم اینجا تا یادم باشه منم انگار یه شانس هایی تو این برنامه ها دارم 

تشکر ویژه از آقای هاتف که با اینکه اینقدر دیر جوابشون رو دادم صبر کردن و خواستن که به خودم بدنش.

ممنون از هدیه اتون

زندگیتون پر از فراوانی 🙏🏼

 

پ.ن : بااینکه میدونم باهاش میخوام چی بخرم ولی اگه شماهم نظری دارین بگین شاید نظرم عوض شد ؛)

پ.ن : عکسمو crop نکردم که جای صحبتی باقی نمونه😁

پ.ن: ممنون از محیا جان که منو به این چالش دعوت کرد 

پ.ن آخر: وااااای چقدر دلم برای اینجا و پست گذاشتن تنگ شده بووود😍

 

 

  • زهرا میم

وااااای نه یه خبر بدددددددددددد شنیدم

یکی از آدمای بزرگ زندگیمو ازدست دادم. یجورایی برام حکم استاد داشت. خیلی آدم بزرگی بود اصلا نمیتونم بگم چقدر فقط تو یه جمله خلاصه اش میکنم " به اون بالاها وصل بود " و تمام

لعنت به کروناااااا  تف یعنی...

امروز تا الان که درس نخوندم بقیشم دیگه هم نمیتونم بخونم T T 

هرکی این پست میخونه خواهش میکنم یه فاتحه بخونه براشون لطفا لطفا لطفا

 

 

  • زهرا میم

این یه کد تخفیف 40 درصدی واسه طاقچه است هرکس یبار میتونه استفاده کنه 

گفتم به اشتراک بزارم شاید بخواین ^ ^

                                                                                           tgp741

  • زهرا میم

چند روزیه دارم گند مجازیو درمیارم از بس تو تلگرام و اینستا و پینترستم. واتس آپ به اون بیخودیشم داره به لیستم اضافه میشه. تصمیم گرفتم یه حرکتی بزنم چون داشت خیلی وقتمو میگرفت. حقیقتا چند روزه یا تو گوشی و لبتابم یا دارم درس میخونم به هیچکدوووم از کارای دیگم نمیرسم. حالا  چی بهم تلنگر زد؟
اینکه ۲روز از سردرد و چشم درد حالم بد بود. خودم میدونستم برای ایناست اما به مامان نگفتم وگرنه دوباره غر میزد.
اما از اونجایی که هستی همیشه بامن همراهه امروز صبح این مطلب خوندم و برام خیلی جالب بود. قلقلکم داد تدبیری بیندیشم. و در ادامه الان پست فاطمه رو  خوندم و دیدم یسسسس ممنون خدا که هروقت تصمیم گرفتم پشتم بودی. بله منم میخوام تو چالش با فاطمه همراه باشم. و به تقلید از خودش میخوام هرروز بیام بگم کدوم خونه رو انجام دادم و تجربه ای که داشتم چطور بوده‌. خودمو الزام کردم هر شب پست بزارم چون یجورایی موظف میشم انجامش بدم و طفره نرم😏 
خلاصه هرکیم خواست با من و فاطمه همراه باشه با آغوش باز میپذیریمش.
باشد که رستگار شوم

پ.ن: یعنی واقعا میتونم جامه تعادل بر مجازی بپوشانم یا خیر!🙄

پ.ن2: اگه دوست داشتین درباره مسائل روانشناختی این موضوع بیشتر بدونید اینجا رو بخونید. ؛)

 پ.ن بعد ادیت : وای چه باحال امروز یه پست جدید دیدم برید سر بزنید. 

 

  • زهرا میم

من یه اکسوالم کیپاپرا میدونن چی میگم. یعنی طرفدار گروه اکسو 
داستانی که میخوام بگم اینه که من پارسال که آلبوم سیتی لایتز بکهیون اومد از یه شاپ معتبر سفارشش دادم. آذرماه بود. 
ازاون موقع داره ۱سال میگذره ولی هنوز آلبوم به دست من نرسیده. ادمین همش امروز و فردا میکرد اخرم گفت که بارهاش با بار یه شاپ دیگه است و اونا باید تحویل بگیرن که نگرفتن. منم رفتم به ادمین اون یکی شاپ پیام دادم اون گفت از اونا باری دست ما نیست جز یه کارتن نامعلوم که هنوز نرسیده. منم دیدم خیلی دیر شده و کلا ذوقمو از دست دادم‌. رفتم پولمو پس گرفتم☹️
بعدش پلاس شدم تو تلگرام که حواسم به شاپ ها یا کسایی که آلبوماشونو میفروشن باشه .. به تمام کسایی که میخواستن آلبوم های بکهیونشونو بفروشن پیام دادم همه شون فروخته بودن😕) معلومه آلبوم بکهیون رو زمین نمیمونه)
یه شاپی چند روز پیش دوباره موجودی دیلایت داشت تعدادش محدود بود. برای محکم کاری به دوستام گفتم شما هم بیاین که تا گروه باز شد همه بگیم ورژن نعنایکی هم بگه عسل (چون شایود نعنا بهم نرسه ۲تا داشت) بالاخره چندنفر برای اون لحظه لازمه 😄.
اما جالب اینکه بگم بازم بهم نرسید😐 چون تا گروه باز شد یه جوری همه حمله کررردن که خدامیدونه
مثل وقتی که اول خط مترو باشی و همه جلو در سفت وایسادن که برن تو بشینن. صادقیه هم که باشه بدتر چون گلشهریا یهو میریزن تو ( من یبار داشتم زیر دست و پا له میشدم)
اینم نشد خلاصه 😑
اما الان ۲نفر پیدا کردم که دیلایت نعناشو دارن و قراره از یکیشون بخرم اگه خدا بخواد بالاخره😂
تاحالا تو زندگیم اینقد دنبال چیزی نبودم 😂
پ.ن: من اکسوال دو آتیشه ای نیستم. فن گرل خفن بکهیونم نیستم اما بازم یه اکسوالم و دوست دارم بعنوان یه فن گرل از بایسم یه آلبوم بخرم. ۱۰سال دیگه یادآور بخشی از خاطرات زندگیم خواهد شد که الانمه. 
پ.ن۲: میخرم که بعدا پشیمون نشم. بگم اون دوران رو کامل گذروندم و کلی فن گرلی کردم😁😍 

  • زهرا میم

براتون پیشنهاد رنگی آوردم برین تو پیوندهای روزانه ببینین ^^

  • زهرا میم

 دیدمش... بدون چادر
لباساش مشکی بود. خوشحال بودم که داره خود واقعیشو نشونم میده‌.
قرارمون تو کافه آپ آرتمان سجاد افشاریان بود.
فضا خیلی دلپذیر و مسرت بخش بود‌.

ما همیشه دوستیمون فقط تو گروه بوده و خیلی کم صحبت های دوتایی داشتیم.
اون روز از هر دری باهم حرف زدیم. حدودا از ساعت۲ تا ۵ونیم. دخترا درک میکنن اگه بگم وقت کم آوردیم😅
همونطور که حدس زدم چیزی که میخواست بهم بگه همون موضوع چادر بود و برام تعریف کرد چیشده بود که راهنمایی چادری بود و الان دیگه نیست. برام گفت که چقدر دوست داشته زودتر این مساله رو بگه و چرا تاالان بین همه نگفته بود چادری نیست ( بخاطر محیطی که توش هستیم اکثرا چادر سر میکنن اخه) 
درباره خودمون باهم حرف زدیم‌. بهش گفتم همیشه دوست داشتم بهش نزدیکتر شم و چادری نبودنش ذره ای برام اهمیت نداره‌. نگفتنش رو هم تاالان کاملا درک میکنم. 
قسمت قشنگ ماجرا این بود که اونم دوست داشت نه تنها بمن نزدیک تر شه بلکه باهم صمیمی هم بشیم . چیزی که ته دل منم بود. همه چی خوب پیش رفت. ما باحرفامون خیلی چیزا رو روشن کردیم و از هم یاد گرفتیم.
اون روز که باهاش حرف زدم یاد گرفتم چقدر میشه خودم باشم ولی متاسفانه گاهی نادیده اش میگیرم
ازش یاد گرفتم به خودم بیشتر احترام بزارم و خودمو دوست داشته باشم☺️
اینکه بفهمم آدما از من چه صورتی رو میبینن و چه تصویری از من دارن خیلی برام جالبه. اون اولا که اومده بود تو اکیپمون فکر کرده بود مغرورم😅 
فهمیدم چه ویژگی هایی دارم که خودم متوجهشون نیستم ولی چقدر خوشایندن برای آدما

  • زهرا میم

الان تو اتوبوسم . دارم با دوستم میرم بیرون

گفت میخواد سوپرایزم کنه و خود واقعیشو بهم نشون بده 

میدونم یکیش اینکه میخواد بدون چادر بیاد نمیدونم چیز دیگه ای هم هست یا نه. ولی هرجور باشه من میپذیرمش بقول یونگ من ترجیح میدم کامل باشم تا خوب

ولی خوشحالم که براش اینقدر قابل اعتمادم که میخواد جلوی من خودش باشه.

 

 

 

  • زهرا میم

 امروز یه اتفاقی افتاد خیلی جالب بود واقعا😊 
من دوستم تو یه مسابقه معرفی کتاب شرکت کرد. برنده براساس تعداد لایک ها مشخص میشد و تا ساعت ۳بعدازظهر امروز وقت داشت.
من و دوستم صرفا خواستیم یه امتحانی کنیم ببینیم اگه بخوایم، چقد میتونیم لایک جمع کنیم‌. بیشترین لایک ۲۹۶تا بود.
خلاصه شروع کردیم استوری گذاشتن و پیام دادن به کسایی که میشناختیم. دیشب قبل خواب به ۲۰۰تا رسیده بود. صبح پاشدیم دیدیم شده ۲۹۰تا.
خیلی خوشحال شدیم از دیروز کلی پیام داده بودیم که بیان لایک کنن و اینا
ولی یه دفعه با پدیده جالبی روبرو شدیم. چی بود؟
صاحب اون پستی که لایکاش ۲۹۶ تا بود برای اینکه خودش برنده شه رفته بود به کسایی که دوست منو لایک کردن پیام داده بود که[ سلام به دلیل فیک بودن لایک های پست خانم ف.ی (دوست من) لطفا لایکتون رو همین الان بدارید و بعد بمن اطلاع بدین.]
ما متوجه شدیم داره به همه پیام میده‌‌. رفتم دایرکتش، کلی باهم بحث کردیم. تو روی من میگفت لایکاتون فیکه تهمت زد حتی منو تهدید کرد. گفت اگه بری پیجمو بببنی میفهمی من کیم .بخوام ایدیتو میزارم ابروتو میبرم. ( یه کتاب اشتراکی چاپ کرده بود درواقع یه نیمچه نویسنده)

همه چی گذشت پیج مسابقه هم مطلع شد و باایشون برخورد کردن اما
میخوام بگم افسوس میخورم نه برای اون فرد بلکه تمام آدم هایی که برای رسیدن به اهدافشون از هر حربه ای استفاده میکنن
و دست به دامن ریسمان دروغ و تهمت و تهدید میشن.

پ.ن جایزش فقط ۲۰۰هزار تومن بود فکر نمیکنم مقدار قابل توجهی باشه که براش اینهمه دست و پا بزنیم🙂

از جامعه نویسندگان بخاطر ایشون واقعا معذرت میخوام

  • زهرا میم

چرا نمیتونم به خودم برسم؟ من خودمو میخوام

هنوز نمیتونم خود واقعیمو به همه نشون بودم

هنوز باخودم به صلح نرسیدم چه برسه با بقیه

هشتگ غرغریجات شبانه  دخترک قصه ها

شبخیر(اگه خوابم ببره)

  • زهرا میم
طبقه بندی موضوعی