تحت تعقیب ایگوهای ذهنش

در جهت به تحریر درآوردن خیال و ثبت روایت های زیستن گونه

تحت تعقیب ایگوهای ذهنش

در جهت به تحریر درآوردن خیال و ثبت روایت های زیستن گونه

سلام خوش آمدید

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وجود» ثبت شده است

نمیدونم چرا اینقدر امروز خسته بودم. چشمام خشک شدههه بدجور نمیتونم زیاد باز نگه دارم . این دکترهای محترمم هیچکدوم نمیفهمن چرا ایندر چشمام خشک میشه. 3تا قطره تموم کردم از صبح.

بااینکه از شدت خشکی مجبور شدم تایم هات امنایی کلاس مدرسمو  کنسل کنم ولی درسامو با بدبختی در حالی که هی یه چشممو میگرفتم بعد دوباره اون یکیو میگرفتم😂 و هی قطره میریختم بالاخره خوندم.

😂😂اینا رو مینویسم که سال دیگه در حالی که ارشد قبول شدم اینارو بخونم یادم بمونه چقدر دارم زحمت می کشم و از خودم تشکر کنم...

پ.ن: یعنی من جز اون 8نفر میشمممم؟؟ 

ولی شاعر میگه رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز    صدسال اگر درس بخوانی همه هیچ است :| 

* ستاد روحیه دهی به خودم 😂

  • زهرا میم

توجه:یه درخت خرمالو تو حیاط برات کاشتم همینطور که داری از میوه هاش میخوری این نامه رو بخون

تخلف از آن پیگرد قانونی دارد

سلام زهرا

امیدوارم که حالت خوب باشه و در حال زیستن در رویاهای اکنونم باشی. ^ ^

وای یعنی الان سی ساله که کار کردی و بازنشسته شدی؟ اصلا نمی تونم تصور کنم که الان چه اوضاعی داری

 حتماً از زندگی که داری بنویس و تو دفتر خاطراتم ثبتش کن. چقدر پیر شدی؟  از جسم نحیف و بی جونم چه خبر؟ اصلاً تونسته تا ۸۰ سالگی دووم بیاره و برات کار کنه یا الان با صد تا دوا دکتر سرپایی ؟ البته اگر سرپا باشی :| [ اگر مستجاب الدعوه باشی الان نیستی که بخونی چون تو از پیری میترسی و میخواستی اون روزاتو نبینی ]

از حال روحت بگو ببینم سبز نگهش داشتی؟ دارم جون می کنم برای جوونه زدن حقیقت روحت .بهش رسیدی؟ نگو نه که خیلی ناراحت میشم حداقل بگو تا یه جایی آره :/

خودتو جلوی آینه ببین! دیگه ۸۰ سالته و از مرز ترس هام گذشتی. از ترس هام بگو .. اصلا  این کرم های چشمی که خریدم و روتین های پوستی که دارم انجام میدم چقدر اثرگذار بود؟ مراقبت های پوستی به دردت خورد یا رسما پولامو دارم میریزم تو جوب ؟

میشه بگی مامان بابا تو کی از دست دادی؟ آره میدونم سرزنشم نکن که از الان فوبیای این اتفاق دارم خودت در جریان همه چیز هستی. ببخشید خاطراتت رو یادآوری کردم.

راستی درسته که دو تا بچه داری اولی پسر دومی دختر ؟درست از آب در اومد؟ چه جوری تربیت شون کردی؟ اون جور که تو ذهنت بود؟ اونی شدن که میخواستی؟ زندگیت همونیه که تجسم می کردی؟ اگه راست میگی از شوهرت بگو😂

 دوستات چیکار میکنن؟ با کدوماشون هنوز در ارتباطی؟ روابط چه تغییری کرده؟ کیا تو دایره آدمای مهم زندگیتن ؟ محدثه و نفیسه هنوزم هستن نه

 هنوزم عاشق چیزای گل گلی و صورتی و فانتزیی؟  خونت صورتیه مثل اتاقت؟ یا مثل آدم های بزرگ مثلاً فهمیده کرم قهوه ای و رنگهای تیره کردی؟ 🙄 اما مطمئنم کلی گلدون جلوی پنجره است که هرروز صبح بهشون آب میدی و حتما یکی از اوناهم برگ انجیریه 😍از قرتی بازی های دیگت چه خبر؟ هنوزم حنا میزاری؟ چقدررر طرحای مختلف تو پینترست سیو کردم فکر کنم تا اون موقع همه رو زده باشی

وای راستی  بگو چشماتو عمل کردی یا از دست دادیشون بااینکارات؟ الان که نمره ام  3و75 امیدوارم که این نامه رو داری با چشمای خودت میخونی :)

به دفتر صورتی بزرگت نگاه کن . اهدافمو توش نوشتم به کدوماش رسیدی؟ کتابتو نوشتی ؟ اسمشو چی گذاشتی؟ ایدئولوژی که برای زندگیم دارم می سازم بگو چطور شده؟ در چه حاله؟ بیخیال نشدی که؟ میدونی که خیلی دارم براش وقت صرف می‌کنم و امیدوارم قدردان بوده باشی و تو چهارچوبی که دارم میسازم زندگی کرده باشی.

خیلی دوست دارم بدونم تو چقدر اونی شدی که میخواستی.

یه سوال!  کرونا کی تموم شد؟ اولین جایی که بعد کرونا رفتم کجا بود؟ با کی بود ؟ کم کم داره این قرنطینه به یک سالگی خودش نزدیک میشه . حدود ۱۰ ماهه که خونم بیرون نرفتم.  اوایل با دوستام چند جا رفتم اما الان دیگه اوضاع بدتر شده و دیگه نمیشه.

آرزومو برآورده کردی ؟ میخواستم کل کافه های تهران زیرپا گذاشته باشم.

اون همه کلاس رفتن و ویس گوش دادن به کجا رسید؟ بگو چقدر خفن شدی؟

نگو که از کیدارما  بیرون نیومدی که باور نمیکنم! دیگه تاالان باید عاقل شده باشی!

 برو دفترچه گل گلیمو از کشو دربیار.لیست کتاب‌هایی که باید میخوندم نوشتمو چک کن. ببین تیکاش کامل شده یا نه. اگر نه برو بقیه اش رو تهیه کن بخون.

زهرا یادت نره چه ۲۱ ساله باشی چه ۸۰ ساله فرقی نداره.  تو هنوز روحیی که در عالم ماده داری زندگی می کنی. پس هر لحظه قدر بدون نبینم بگی من که دیگه آب از سرم گذشته فایده نداره پیر شدم توان ندارم و فلان از این حرفای صدمن یه غاز که خوب میدونم بلدی تنبلی کنی. این جسمت که از اون اول هم نحیف بود اما میدونم روحت هنوز جوونه . طبق برنامه ها و پیش‌بینی‌های من تو الان یه آدم خفن شده باشی که اگه نشدی   نفرین آمون بر تو باد . تمام عمرتو له کردی رفت.🙌🏻👽🧐😵🤫😡

راستی برای بعد از نامه برنامه دارم برات یه دقیقه صبر کن نرو تو گوشی😑

 الان برو سراغ فیوریت همیشگیت در سبک هوگه. بعدم به کسایی که دوستشون داری همین الان بگو. برای پدر و مادرت خیرات کن. اگر هنوز وبلاگت هست و تونستی نگهش داری برو یه پست بذار و بگو که /روز موعود رسید من ۸۰ سالمه و در کمال تعجب زندم نامه خوانده شد امضا زهرا میریم / اگه تونستی از احساسات و زندگیت یه مختصر توضیحی هم بنویس.  راستی استلا که به این چالش دعوتت کرده بود هنوز دنبالش می کنی؟ اون هنوز 80 سالش نشده اگه آره بهش خبر بده یا پایین پستت  تگش کن .

 

خب حالا برو مثنوی تو بردار و روحتو باهاش سبز کن ☘️🌸

این شعر یادت هست؟ گر عشق مقصد است خوشا لذت مسیر :)) خواستم یادت بندازم گفتم شاید یادت رفته باشه و کمکی بهت کرده باشم. بچه هاتو ببوس شوهرت نیز هم😅  نوه هات یادت نره. اوا نتیجه هم داری که اونارو دوبار ببوس 

 

پ.ن : امیدوارم تا اون موقع هنوز هممون کنار هم باشیم و تا اون موقع از هم خبر بگیریم

پ.ن بعدی : درباره هوگه پست جدا میزارم و میگم چیه

پ.ن بعد تر: حلال کنید خیلی طولانی شد 

پ.ن آخر: درباره اینکه ببینین در اینده چندتا بچه خواهید داشت و جنسیتشون چیه هم یه پست جدا میزارم

 

و در آخر ممنون از استلا که منو به این چالش دعوت کرد. هرکس که این پستو میخونه به چالش دعوته و خوشحال میشم انجامش بده از جمله محیا ، فاطمه  و mochi  و دیگر دوستان ؛)

  • زهرا میم

دیروز با دوستم رفته بودم باغ کتاب رفتیم قسمت لوازم تحریرش . باید بگم اگر برید تکه هایی از قلبم رو میتونید بین اون همه چیزای کیوت و خوشگل پیدا کنین که چون قیمتاشون آه از نهادمون بلند میکرد نتونستیم هیچی بخریم. فکر کنم همه رو به دلار حساب کردن وگرنه اصلا منطقی نبود.

برگشتیم😂 ولی من مگه میشه بین اون همه کتاب باشم بعد دست خالی بیام؟  اصلا دیدن اون همه کتاب اینقدر منو ذوق زده کرده بودکه دست و پامو گم کرده بودم 😄 

4تا کتاب خریدم ولی به اندازه 40 تا کتاب پول دادم :|

اما من عقیده دارم واسه کتاب خوب هرچقدرم پول خرج کنی می ارزه.

من فقط کتاب های مهم و خیلی ارزشمند میخرم چون میخوام آرشیوی از کتاب هایی که بچه هام باید بخوننشون درست کنم.

 

پ.ن: خدایا تو باغ های بهشتتم باغ کتاب گذاشتی دیگه؟

  • زهرا میم

یه دوستی هست تقریبا نزدیک
دلایلی که نتونستم باهاش صمیمی شم از شما چه پنهون یکم منفی بینی هاش، اخلاقش و اینکه دقیقا شبیه آدمیه که من ازش کلی خاطره ی بد دارم
خودش خیلیییی دختر خوبیه و تمام احساسات منفی من به اون بخاطر بدی منه و بخاطر تداعی های من
میدونم چرا یه آدم تکراری( از لحاظ خصوصیات اخلاقی منظورمه) وارد زندگیم شد. همیشه در تکرار ها معنایی نهفته است. تا زمانی که ازشون درس نگیریم مدام تکرار میشن.
من باید یادبگیرم که نسبت به اون صفات بی توجه باشم و رها
حساسیت هامو نسبت بهش کنار بزارم اینجوری خودمم رشد میکنم. اما دونستن کجا و عمل کجا. راستش هنوز نتونستم با اون خصوصیات خیلی کنار بیام و نسبت به اون آدم رها باشم.
بااینکه خیلی دختر خوبیه ولی من ازش خیلی انرژی منفی میگیرم و برای اینکه سطح انرژیم خیلی پایین نیاد سعی میکنم روابطمون رو یه حدی براش قائل باشم. 
اون خیلی مهربونه و تاحالا برام خیلی کارها کرده که بقیه نکردن. برای همین این درست نیست که بخوام از خودم برونمش یا ازش بد بگم. سعی میکنم همه چیو خودم حل کنم. و اونو بعنوان  فنر رشد خودم ببینم. بااینکه خیلی جاهاا از دستش خیلی ناراحت شدم، غیبتشو نمیکنم. باید یادبگیرم درونمو قوی کنم و ازآدما ناراحت نشم. چون من زندگی رو جور دیگه ای معنا میکنم و این ناراحتی توش جایی نداره.‌ اینجا حاشیه امن منه. کسی منو نمیشناسه پس براحتی نقابمو برمیدارم خود واقعیم رو اینجا به ثبت میرسونم. چون دوستم. ر.ن رو هم نمیشناسید ازش گفتم.غیبت نیست. اون همیشه فکر میکنه هر چیزی که میدونه همون درسته برای همین ظرف وجودش پره. امروز از این میگفت که زندگی غم انگیزه و پر از رنج
حدودا ۵۰تا پیام بهش دادم تا بهش بگم دنیا رو جور دیگه ای نگاه کنه هرچیزی که از کتابا یادگرفته بودم و نت برداری هایی که کرده بودم براش گفتم میدونستم با خیلی هاش مخالفت میکنه اما من نتونستم بشینم و ببینم اون داره روح قشنگشو با افکار منفیش آزار میده. من دوستش بودم 
پس همه تلاشمو کردم اما بقیش دیگه با خودشه. بااینکه حرفام همه ریشه دینی داشت اما متاسفانه ماها چون دین اشتباه فهمیدیم حرف درست هم بهمون میزنن چون با چیزی که باهاش بزرگ شدیم فرق داره مقاومت میکنیم 
بهرحال امیدوارم بدون بحث زیاد، پذیرای حرف هام باشه.
من فقط حالِ خوبشو میخوام☘

  • زهرا میم

امروز رفتم پیش یکی از دوستای خانوادگیمون
خیلی آدم بزرگیه. نظر کرده هم هست 
هروقت میرم کلی از خواب هاش تعریف میکنه و چیزهایی که دریافت میکنه. 
مو به تنم سیخ میشه فقط تلاش میکنم اشکام سرازیر نشه.
هروقت ازاونجا میام احساس  میکنم دوباره تلنگر خوردم
کجام؟ دارم چیکار میکنم؟ چنان دگرگونم که تا صبح میخوام بخاطر تمام کارام استغفار کنم‌. چقدر از همه چی دور شدم باز... چقدر از چتر معنویتم اومدم بیرون باز.
 خلاصه الان حالم خیلی خاصه کاش چندنفر بودیم دورهم جمع میشدیم یه حدیث کسا میخوندیم یه رحمتی ، نگاهی حاصل شه 
خلاصه دلم گرفته
من خیلی آدم بدیم. حضرت مهدی هر لحظه داره ما رو میبینه و هی برام استغفار میکنه،مراقبمه و دلش بخاطر کارامون گرفته اونوقت من با پررویی جلوش هرغلطی دارم میکنم. میفهمییییی هررررررررررررررررر غلطی 
دارم چیکار میکنم با خودم؟؟!!!

 

پ.ن : هله بشکن قفس ای جان چو طلبکار نجاتی

  • ۰ نظر
  • ۳۱ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۲۲
  • زهرا میم

 

این روزها که کرونا مهمون ماست بیشتر باخودم مجالس انس و خلوت دارم. داریم بیشتر با هم آشنا میشیم. نشست های فلسفی و پریشان نویسی ها روتین هر روزه ی خودم با خودمه. ما باهم جنگ اعصاب زیاد داشتیم ،جزم‌های حقیر و چندش‌آور هم :)

 

حرف هایی که بینمون رد وبدل شده کم نبوده اما هردفعه بیشتر نمی شناختتمش. رابطه ما بیشترحکم یه جریان خطی پسرفت گرا رو داره. اما خب بازم دوستش دارم . دقیقا تو نقطه ای از زندگیم قرار گرفتم که تقریبا جواب همه سوال هامو میدونم تا نیمه به اون چیزی که میخوام رسیدم مونده پایان دادن به دست‌وپا زدن در دام‌های آهن‌بافت وجود و شروع ..

 

برای یه پایانی لا یتناهی

 

الان نیاز دارم که با خودم پیمان نامه صلح ورسای ببندم. . ولی تموم کردن جنگ همانا و غرامت خواهی و تقسیم اراضی و اشغال سرزمین های صهیونیستی ایگوها هم همانا 

 

هوس متحد شدن نزده به سرم نه ! میخوام جهان یگانه خودمو که پادشاهش خویشتنِ خویش ام باشه بسازم.  در خودم حل شم و جمله یکی شم.

 

دیشب داشتم پادکست صلح درون گوش میدادم جالبه... اینقدر در این زمینه خونده بودم و صوتی گوش داده بودم که نیمی از حرف ها تکراری بود اما در هر تکراری درسی هست. درسش این بود

 

  زهرا! بجای این همه دویدن برای دونستن و دست و پا زدن تو اون همه درسگفتارها و کلاس ها اول با خودت رویرو شو . به خودت عشق بورز و دست یاری بده بدون خودت تو هیچی نیستی ! عنصر نقره فام وجودتو به طلا بدل کن

 

فرداقراره با خودم برم سرکلاس :)

 

هشتگ : کاگران مشغول کاراند

  • ۰ نظر
  • ۱۴ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۳۰
  • زهرا میم
طبقه بندی موضوعی