تحت تعقیب ایگوهای ذهنش

در جهت به تحریر درآوردن خیال و ثبت روایت های زیستن گونه

تحت تعقیب ایگوهای ذهنش

در جهت به تحریر درآوردن خیال و ثبت روایت های زیستن گونه

سلام خوش آمدید

۳ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

امروز به تاریخ۱۴۰۰/۶/۲۴

اولین جلسه با معلم ها بود. تو نمازخونه برگزار شد و مدیرمون که خیلی ماهه و دوستش دارم( ولی متاسفانه سال اخرشه و بازنشست میشه🙁)کلی باهامون حرف زد و برای سال جدید یکسری نکات گفت. بامعلم های دیگه آشناشدیم. چقدر همشون متحد و خوب بودن و واقعا از تک تکشون حس خوب میگرفتم. بعضیاشون اینقدر خوب و زبانزد بودن که قرار شد کلی بما که سال اول تدریسمون هست کمک کنن. کلا ۲تا پایه اول داریم که هر دوش دست ماست. (من و دوستم) پایه اول در انحصار ماست✌. خوبیش اینه ۲تامون همو درک میکنیم و همراه همیم تو تمام کارها و دیگه همه چی پایه اول دست ماست‌. یه معلمی هم که ۲۵سال اول درس داده و الان پایه دومه گفت منم بهتون کمک میکنم که مشکلی پیش نیاد سال اولتونه. خلاصه بابت مدرسه و کادرش خیلی خوشحالم.

سه شنبه جلسه با اولیا دارم و اولین باره میخوام جلوی ۳۳ تا مادر که نگران بچه هاشونن حرف بزنم. به اعتماد بنفس اضافه و کمی صلابت محتاجیم ! روز اول دیدار با اولیا خیلی مهمه دعا کنید😥

پ.ن: امروز لیست بچه های کلاسمو دادن. یاس ۱  ^^

بالاخره یه لیست واقعی گرفتم😍 هنوز لیست های شاگردای خیالیم تو بچگیمو دارم که دونه دونه حضورغیاب میکردم و براشون نمره میذاشتم 😄

  • ۳ نظر
  • ۲۵ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۰۲
  • زهرا میم

منه دل بر سرای عمر سعدی / که بنیادش نه بنیادیست محکم
برو شادی کن ای یار دل افروز / چو خاکت می‌خورد، چندین مخور غم

چند روز پیش با یکی از دوستام رفتم بیرون.
داشت می گفت من نمیفهمم آدما چرا میرن خارج درس بخونن زندگی کنن چطور از خانوادشون دور میشن؟
زندگی این دنیا چند روز بیشتر نیست 
یا مثلا یکی میاد تو اینستا معروف میشه.. کلی وقت میزاره کار انجام میده حالا هرمحتوایی که تولید میکنه‌‌.. 
میگفت اینارو نمیفهمه و بنظرش مسخرست یا دلیلی نداره یا که چی ..
میگفت اینجوری شده که اصلا شب که میخوابه نمیدونه فرداش پامیشه یا نه
منم هی باهاش موافقت می‌کردم میگفتم آره همینه آره نظر منم همینه آره ما چون یه جور دیگه زندگی میکنیم آره تو فلسفه زندگی منم این جیزا نیست و...

اما بعد وقتی اومدم خونه داشتم به حرفامون فکر می کردم. به حرفای قبل این موضوع و بعد این موضوع..
فهمیدم چیزی که ما از یه مساله برداشت کرده بودیم متفاوت بود و من از دید خودم اینو تایید کردم اونم از دید خودش.
فهمیدم که زاویه دیدمون چقدر متفاوته و وقتی به حرفای دیگش فکر کردم دیدم اصلا بحث یه چیز دیگست.. این که دوست من بخاطر اینکه امسال ۳تا از نزدیکانشو از دست داده بود و روزای سختی رو گذرونده کرونای سختی هم گذرونده بود به تازگی، نسبت به همه اینا بی میل شده بود و کلا افسردگی گرفته بود. البته خودشم اشاره کرده بود که تو این مدت افسرده شده بوده ولی بنظرم هنوز آثارش هست . بماند که این دوست من یه تم منفی و افسردگی باهاش بود از اول آشناییمون 
میخوام بگم نه تنها گاهی ۲نفر بخاطر زاویه دیدشون باهم اختلاف نظر پیدا میکنن بعضیا هم برعکس میبینی نظرات یکیه اما نمیدونی اون از یه زاویه دیگه ای که تو باهاش مخالفی با تو هم صداست.
من وقتی فهمیدم دوستم چقدر افسرده شده و دنیارو چقدر خاکستری میبینه براش ناراحت شدم و داشتم فکر میکردم چرا اصلا اون روز باهاش موافقت می کردم؟! شاید میتونستم با حرفی ، نظری دیدشو برگردونم... اما خب من اون لحظه موجود تک بعدی شده بودم که فقط از دید خودم نگاه کردم.
حالا من چرا موافقت کردم؟
جواب اینه که من اینکارارو مذمت نمیکنم ولی اون می‌کرد و من مخالف بودم صرفا برای خودم. در فلسفه زندگانی من این چیزا جا نداشت.
چرا؟ چون من در مسیری هستم که این چیزا دیگه به چشمم نمیاد. من سالهاست تحت تعلیم استادی هستم و راه سلوک و معرفت پیش گرفتم پس برای من طبیعیه که دنبال این چیزا نباشم 
درس اون روزم: دنیا رو فقط از زاویه دید خودت نبین
اول ببین نگاه طرف مقابلت چیه بعد باهاش موافقت یا مخالفت کن.
امیدوارم این درسی که من گرفتم بدرد شماهم بخوره :)

پ.ن : حالا یه روز دوباره باهاش حرف میزنم و این مساله رو باهم روشن‌میکنیم اون فقط امید به زندگیشو از دست داده بود همین :)

  • ۱ نظر
  • ۲۳ شهریور ۰۰ ، ۱۶:۱۰
  • زهرا میم

سلام به همه 
من بعد تقریبا ۷ ماه برگشتم
نمیدونم اصلا منو یادتون هست یا نه البته😅
بخاطر اینکه پروژه های دانشگاهم خیلی زیاد بود و داشتم برای ارشد میخوندم و یکسری کارای دیگه تصمیم گرفتم هرچیزی که ذهنمو مشغول میکنه رو بزارم زمین تا بعد
این شد که وبلاگمم که جز مشغله هام بود و رفت تو نقطه تا بعد.
امسال قراره برای اولین بار برم سر کلاس😌
فعلا قطعی نیست ولی اداره گفته پایه اول ام. و من با چشمان قلبی😍 منتظرم.
بماند که آموزش و پرورش عزیز چقدر در حق ما داره کوتاهی میکنه و کارهای اداریمونو اینقد داره طول میده.هنوز ما ۱۰۰درصد مطمئن نیستیم چه پایه ای هستیم و بااینکه مدرسمون معلوم شده باز مورد داشتیم مدیر بگه من اول نمیخوام یا اصلا معلم نمیخوام.. اونوقت چه کار کنیم؟؟ این همه هماهنگی بین مدارس و اداره اصلا منو میخکوب میکنه!
خلاصه اینجا جاییه که از اول که واردش شدم با کلی مشکلاتی از این دست مواجه شدم اما غر نمیزنم چون خودم خواستم بیام و "گر عشق مقصد است خوشا لذت مسیر "
از تمام دوستانی که تاالان نظر گذاشتن و من نخوندم معذرت چون که نبودم الان همه رو میخونم ^^

  • ۲ نظر
  • ۰۵ شهریور ۰۰ ، ۱۹:۴۴
  • زهرا میم
طبقه بندی موضوعی