تحت تعقیب ایگوهای ذهنش

در جهت به تحریر درآوردن خیال و ثبت روایت های زیستن گونه

تحت تعقیب ایگوهای ذهنش

در جهت به تحریر درآوردن خیال و ثبت روایت های زیستن گونه

سلام خوش آمدید

۴ مطلب در خرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

داستان اینه که من خیلی خودمو با دیگران مقایسه می کنم و همیشه فکر میکنم به اندازه کافی خوب نیستم. واس همین تو هر جمعی هستم مغزم هی اینا رو با خودش مرور می کنه.

بااینکه اکه واقعیتو ببینم من همیشه ادم موفق و دوست داشتنی بودم { نمیخوام تعریف کنم شما که منو نمیشناسید اینا چیزایی که دیگران بهم گفتن}

مثلا تو کنکور کارشناسی رتبه 127 انسانی شدم

ارشد رتبم1 شد.

خب چمه پس؟

به شغلی که بهش علاقه داشتم رسیدم و موفق بودم.

خانواده خوب دارم از لحاظ مالی اوکیم و از همه مهم تر دوستای خیییلییی خوبی دارم. و جالبی موصوع اینه که تمام دوستتای من خودشون ازمن خیلی خوششون میومده و باهام دوست شدن. من تاحالا سمت کسی نرفتم همیشه دیکران اومدن سمتم..

باهمه اینا من چرا اینقدر هنوز از درون خودمو کم می بینمممم؟؟؟ این افکار نه تنها آدمو اذیت میکنه روحتم زخمی میکنه.. یبار روانشناسی که پیشش می رفتم بهم گفت تو داری بااین افکار هی به خودت خنجر میزنی. راست می گفت.

دلم میخواد ادامه بدم ولی خستم اما دلم میخواد بیشتر ازخودم اینجا بنویسم چون کسی منو نمیشناسه 

با خیال راحت میخوام  برای اولین بار خودمو ابراز کنم.

اصلا از اول هم برای همین وبلاگ زدم ولی یه تایمی رهاش کردم چون بهرحال سخته چیزاییو از خودت بگی که در نشست های گفتمان ذهنیت می گذره.

 

  • ۱ نظر
  • ۲۴ خرداد ۰۱ ، ۰۱:۵۸
  • زهرا میم

فردا آخرین جلسه ترم 2ارشد دانشگاهمه

ولی هنوز کاراش تموم نشده 28 ام امتحانام شروع میشه 

کی گفت من ارشد بخونم :|

این مدت اینقدر سرم شلوغ بوده و درحال بدو بدو بودم. { یا برو مدرسه یا ضمن خدمت شرکت کن یا برو دانشگاه یا درس بخون و گنده ترینش که کارای دانشگاهه}

احساس میکنم روح حاکم بر زندگیمو از دست دادم.

معنویتی که داشتم نیست... دیگه لطافت شعر حس نمیکنم.. به سختی یه کتاب می خونم

اتاقم بشدت از درون بهم ریخته ست و اصلا حواسم به خودم نیست.

و اینگونه من چروک شدم :)

پ.ن: 6تیر امتحانام تموم میشه به خودم قول دادم دنبال خودم بگردم   پیداش کنم و زخم به زخم التیامش بدم

 

  • ۲ نظر
  • ۲۲ خرداد ۰۱ ، ۲۰:۲۲
  • زهرا میم

دلم برای شاگردام تنگ شده :)

بعضی هاشونو از اعماق وجودم دوست داشتم...

 

  • ۱ نظر
  • ۲۱ خرداد ۰۱ ، ۲۱:۲۴
  • زهرا میم

من خیلی آدم مودی ام. واس همین هر صدسال یه بار میام اینجا

من خیلی استرسی ام و بسیار کمال گرا

همیشه دوست داشتم از اون آدم هایی باشم که با عشق زندگی می کنن. منظورم از عشق ، شور زندگیه

هرکاریو با حس خوب انجام میدن و سطح انرژیشون بالاست.

اما متاسفانه چون تا یه کار برای انجام دادن داشته باشم ذهنم خیلی درگیر میشه هیچ وقت نمیتونم کاریو با عشق انجا بدم.

بهرحال این یکی از چالش های زندگی منه که دارم رو خودم کار می کنم

باید از سرعت زندگیم کم کنم و کمی دنیا رو تماشا کنم... مدیتیشن کنم و به روحم غذا بدم.

 

'' این روزا ما روح ها خیلی گرسنه ایم لطفا هوامونو داشته باشید ''

- روح ز.میم

  • ۰ نظر
  • ۲۰ خرداد ۰۱ ، ۱۵:۳۲
  • زهرا میم
طبقه بندی موضوعی