خواستم #چیزهایی که دارم را بشمارم
از لباس و چیزهای #دخترانه ام شروع کردم..ولی متعلق به #زمین بودند
خواستم #خاطراتم را متملک شوم ولی انها را هم متعلق به #زمان یافتم
خواستم حداقل مالک #جسمم باشم ولی دیدم ان هم متعلق به #خاک است
گفتم پس #روحم برای من است نگاهم به #اسمان بود...
روح برای من نبود...
مالکش داشت نگاهم میکرد
گیج شدم..پس من چه دارم..هیچ چیز از ان من نیست...همه انچه به #ظاهر دارایی هایم بود با کمی #تعمق دیگر نبود....چه اسفناک #مسحور انها بودم...
همانطور ک باد در حال بازی با #چادرم بود و ان را به رقص اورده بود..به صدای #قلبم گوش میسپردم..
برای من نبود ولی داشت انچه برای من بود را #میشمرد...
به گوشه ی لبم شیبی ملایم افتاد ...
اری پیدایش کردم..تنها چیزی که برایم بود را #یافتم...
و انجا بود که #عزم کردم بهترین هایش را #بسازم
.
.#لحظه ها تنها #داریی ام شد .
چه بهتر از این که #مالک #ملکی باشی که #خودت #میسازیش
- ۰ نظر
- ۲۳ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۴۴