تحت تعقیب ایگوهای ذهنش

در جهت به تحریر درآوردن خیال و ثبت روایت های زیستن گونه

تحت تعقیب ایگوهای ذهنش

در جهت به تحریر درآوردن خیال و ثبت روایت های زیستن گونه

سلام خوش آمدید

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فالوور» ثبت شده است

سلااام چطورین؟ 

خیلی وقته نیستم ... اینا همش تقصیر درس و دانشگاه و ارشده و کلاس نیمه مستقلی که برای تدریس دارم و غیره حالا بگذریم

چی کشوند منو این/جا؟

بله من تو یه چالش شرکت کرده بودم که برنده نفر اول شدم راستش یک درصد هم فکر نمیکردم برنده شم اما مثل اینکه شانس کلید دستش مونده بود اومد تو😅

هدیه ام رو دریافت کردم حالا اومدم که عکسشو بزارم اینجا تا یادم باشه منم انگار یه شانس هایی تو این برنامه ها دارم 

تشکر ویژه از آقای هاتف که با اینکه اینقدر دیر جوابشون رو دادم صبر کردن و خواستن که به خودم بدنش.

ممنون از هدیه اتون

زندگیتون پر از فراوانی 🙏🏼

 

پ.ن : بااینکه میدونم باهاش میخوام چی بخرم ولی اگه شماهم نظری دارین بگین شاید نظرم عوض شد ؛)

پ.ن : عکسمو crop نکردم که جای صحبتی باقی نمونه😁

پ.ن: ممنون از محیا جان که منو به این چالش دعوت کرد 

پ.ن آخر: وااااای چقدر دلم برای اینجا و پست گذاشتن تنگ شده بووود😍

 

 

  • زهرا میم

 امروز یه اتفاقی افتاد خیلی جالب بود واقعا😊 
من دوستم تو یه مسابقه معرفی کتاب شرکت کرد. برنده براساس تعداد لایک ها مشخص میشد و تا ساعت ۳بعدازظهر امروز وقت داشت.
من و دوستم صرفا خواستیم یه امتحانی کنیم ببینیم اگه بخوایم، چقد میتونیم لایک جمع کنیم‌. بیشترین لایک ۲۹۶تا بود.
خلاصه شروع کردیم استوری گذاشتن و پیام دادن به کسایی که میشناختیم. دیشب قبل خواب به ۲۰۰تا رسیده بود. صبح پاشدیم دیدیم شده ۲۹۰تا.
خیلی خوشحال شدیم از دیروز کلی پیام داده بودیم که بیان لایک کنن و اینا
ولی یه دفعه با پدیده جالبی روبرو شدیم. چی بود؟
صاحب اون پستی که لایکاش ۲۹۶ تا بود برای اینکه خودش برنده شه رفته بود به کسایی که دوست منو لایک کردن پیام داده بود که[ سلام به دلیل فیک بودن لایک های پست خانم ف.ی (دوست من) لطفا لایکتون رو همین الان بدارید و بعد بمن اطلاع بدین.]
ما متوجه شدیم داره به همه پیام میده‌‌. رفتم دایرکتش، کلی باهم بحث کردیم. تو روی من میگفت لایکاتون فیکه تهمت زد حتی منو تهدید کرد. گفت اگه بری پیجمو بببنی میفهمی من کیم .بخوام ایدیتو میزارم ابروتو میبرم. ( یه کتاب اشتراکی چاپ کرده بود درواقع یه نیمچه نویسنده)

همه چی گذشت پیج مسابقه هم مطلع شد و باایشون برخورد کردن اما
میخوام بگم افسوس میخورم نه برای اون فرد بلکه تمام آدم هایی که برای رسیدن به اهدافشون از هر حربه ای استفاده میکنن
و دست به دامن ریسمان دروغ و تهمت و تهدید میشن.

پ.ن جایزش فقط ۲۰۰هزار تومن بود فکر نمیکنم مقدار قابل توجهی باشه که براش اینهمه دست و پا بزنیم🙂

از جامعه نویسندگان بخاطر ایشون واقعا معذرت میخوام

  • زهرا میم

 

امروز تو وبلاگ دوستی خوندم "سعی نکنید  آدم دیگه‌ای باشید. کسایی که اینجان از همه جا و همه کس فرار کردن که اینجان. یعنی اینجا حکم خلوتشونو داره. سعی نکنید توی خلوت هم نقش بازی کنین. اونی باشین که هستین کسی رو بنویسید که زندگی کردین. "

واکنش من بعد خوندنش این بودکه واااای دقیقا اره

حقیقتا دلیل واقعیم برای اومدن به  دنیای وبلاگ فرار از دنیاهای دیگه است که آدماشونم شامل میشه.

اینجا هیچ کسو نمیشناسم و براحتی میتونم نقاب از چهره بردارم و خودمو اینجا بنویسم. میخوام وجودم اینجا ثبت بشه تا فضاهایی مثل تلگرام و اینستا، که آلوده ی جذب ممبر و فالوو و لایک شدنن. نمیخوام تو این دنیای غیراصیل درگیر اینگونه دغدغه ها باشم فلذا اینجا هم نمیخوام هرروز حواس 5گانه امو متمرکز کنم که تعداد فالورام چندتا شدن. من یه فراریم از جهان تجربی بیرون از خودم و پناه آوردم به جهان شهودی درون خودم.

به عنوان یه فراری هنوز احساس امنیت بی نقصی رو تجربه نکردم و مونده تا با درون خودم به صلح برسم. ولی اینجا بستر تراوشات ذهنمه تا با نوشتن که مددکار شخصی منه شوریدگی هاش به سامان بدل شه. باشد که رستگار باشم.

درباره خودم بودن باز هم مینویسم که از سلسله بحث های دیالکتیکی منه. 

امشب چشمام یاریم نمیکنه.

 

  • ۰ نظر
  • ۲۶ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۴۸
  • زهرا میم
طبقه بندی موضوعی