تمامِ نا تمام ما
امشب ماه نیمه بود
به انگار از وقتی پیامبر شق القمر کرده بود نیمه دیگرش جدا شدو از همانموقع ناپدید گشته.
چقدر تنهاست.چرا هیچ ستاره ای نزدیک ماه نمیشود؟ چرا نزدیک ترین ستاره به او اینقدر دور است؟
همون لحظه یاد خودم افتادم. یاد نوع انسان.
انسانی که پیوسته به دنبال نیمه گمگشته خویش در جنس مخالفش میگردد. انسانی که موجود اجتماعی خوانده شده اما هر سایه اش تنهاست اینا همش بخاطر اینکه[خویشتن نشناخت مسکین آدمی]
من اما میگم نیمه دیگر ما در تک تک آدم های دیگراست. فقط زمانی نیمه دیگرمان را مییابیم که با هستی همنوا شویم. زمانی که همه را روحهایی در قالب جسم ببینم نه اجسامی دارای روح. زمانی که وحدت انوارهای تابان آدمیان را متصل به درگاه واجب الوجود یافتیم آنگاه غلغل اجزا در ما میدمد. میدمد و سرمستمان میکند. سرمست که شدی هشیاری ات را دریاب که نیمه دیگرت آمادهست .
همان آدمیانی بودند که از آغازه یک کلمه بودید [النور] کثرت اما عقل ها را ربود و دیده را پرده پوشاند.¹
ما خود را تنها یافتیم و بجای دنبال خودمان پیِ هرچیز را گرفتیم و رفتیم و بی پرده بگویم نخ کش کردیم دل و جانمان را.
حال که رنگ وجود گرفته ایم بیا جمله یکی باشیم😇
پ.ن: ان الحق سبحانه لم یصدر عنه لوحدته الحقیقیه الذاتیه الا الواحد)
¹: اگر بلدِ راه نباشی