تحت تعقیب ایگوهای ذهنش

در جهت به تحریر درآوردن خیال و ثبت روایت های زیستن گونه

تحت تعقیب ایگوهای ذهنش

در جهت به تحریر درآوردن خیال و ثبت روایت های زیستن گونه

سلام خوش آمدید

مثل یه بچه ۵ساله غر زدم فقط

شنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۹، ۰۲:۲۳ ق.ظ

ما فامیل های درست حسابیی نداریم. از طرف پدریم هم خیلی اذیت شدیم. تحقیر شدیم و هرکاری خواستن کردن. سال ها از اون روزهای نکبت میگذره. همشون دارن چوب کارشونو میخورن و تو زندگیاشون به در بسته خوردن. اخر یکی از عمه هام از این همه گرفتاری به سطوح اومد. رفت براش قرآن باز کنن. میدونین چی بهش گفتن؟ گفتن یه نفر تو فامیلتون هست بااین مشخصات ( که مشخصات مامان منو گفته) شما اونو خیلییی اذیت کردین و دلشو خیلی شکوندین برای همین این بلاها سرتون اومده. حالا همشون میدونن چرا اینقدر بدبخت شدن. جالبیش میدونین چیه؟ به روی خودشون نمیارن و هنوزهم هرچندوقت یبار انگار تو حلقشون داره خشک میشه هی یجوری تیکشونو میندازن. نکته هم اینجاست که بابای من هنوز خواهراشو دوست داره 😊😊 فامیلای مادریمم هیچوقت ازشون آبی گرم نمیشه و داستان های خاصی هم با اونا داریم. خودم خواهر و برادر ندارم.

ما کلا سالی دوبار با هم رفت آمد میکنیم. عید و ماه رمضون. چون دیگه رفت آمدها بخاطر مشکلات خانوادگی کمتر شده. من زیاد با خانواده پدریم اوکی نیستم و باهاشون گرم نمیگیرم به دلایل زیادی

همه اینارو گفتم تا به اینجا برسم

امروز یکی از عمه هام برای اولین بار با بابام تماس  تصویری گرفت و خواست حالشو بپرسه( والا تا حالا ازاین خبرا نبوده نمیدونم یهو چیشد یاد ما افتاد) مامانم که خونه نبود . منم نرفتم صحبتی کنم. 

بعد اینکه حرفشون تموم شد برای اینکه من با خواهرش صحبت نکردم میدونین چی بهم گفت؟؟

گفت آینده نگر باش. اگر من و مامانتو نداشته باشی خواهر برادرم که نداری! بااین رفتارت تو هیچ کسو نداری و تنها و بی کس میشی.

ادامشو یادم نمیاد چون دیگه میشنیدم ولی گوش نمیدادم چون تو یه بُهتعمیقی فرو رفتم که پر از احساس غم، خشم، تعجب، حال بد و نگرانی بود. راست میگه اما این فقط ظاهر ماجراست. متاسفانه قشر مذهبی جامعه ما دینشون رو فقط منوط به نماز و حجاب و روزه و قرآن و ظاهر ماجرا میدونن ولی دریغ از ایمان های قلبی. به بابام نگفتم ولی اینجا میگم. خدایی که منو آفرید خودش شرایط منو میدونه تاالان هیچوقت نزاشته احساس تنهایی کنم پس بعدشم نمیزاره.همیشه آدمای خوبی  رو سر راهم قرارداد و مراقبم بود. من اینو کاملا حس کردم.خدا خودش تو قرآن گفته من هرکسو بخوام عزیز میکنم و هرکسیو بخوام ذلیل. من نمیدونم چرا ما به خدا اینجور نگاه نمیکنیم که همه چی بااونه پس نگرانیی وجود نداره؟ این همون ایمانیه که باید باهاش نماز خوند روزه گرفت.

امروز دلم خیلی شکست 

امروز تنهاییمو تو خانواده از مهم ترین آدم زندگیم شنیدم.

امروز ازاینکه بابام متوجه نیست دورش چه خبره خیلی ناراحت شدم.

امروز تاسف خوردم که خدا رو ندید.

امروز بهم خیلی برخورد. مثلا اگر من بااونا خوب باشم فکر میکنید مهری از اونا میبینم؟ خیر  باورتون میشه اگر بهشون محبت کنید میگن چقدر آدم ضعیف و بدبختیه؟ وای اصلا موجودات فوق العاده غریبین 

اینجا تنها جایی بود که میتونستم بگم خالی شم. قضیه خیلی شخصیه نمیشه به هرکسی گفت. اینجا هم کسی منو نمیشناسه خداروشکر

ببخشید که اینقد حرف زدم و چرت گفتم و غر زدم. اگه کسی تااخر خوند ببخشید که وقتتو گرفتم.

 

  • زهرا میم

نظرات (۳)

آدما قبلا اینطوری نبودن. یا شاید ما اینطوری بشون توجه نمیکردیم. دقیقا همین مشکلات رو من توی خونواده دارم. اتفاقا خاله‌ها و عمه‌ها مخصوصا بچه‌هاشون، دارن پاک خلم میکنن. حالا دیگه اونقدر برام مهم نیس. سالی یه بار میبینمشون یه حرصی میخورم و خلاص. ولی مطمئنا روی یک دختر تاثیر خیلی بدی میذاره. از قدیم گفتن دختر ظریفه، محبت میخواد نمیدونم نوازش میخواد و اینا... ولی خب به روی خودت نیاری خیلی بهتره بذار هرچی میگن بگن. بذار خودشونو خالی کنن ؛)

پاسخ:
:)))))))
دل قوی کردن این روزا خیلی سخت شده اما خب اره

خداروشکر حداقل با خانواده مادریم رابطه خوبی داریم..اما منم همیشه فرار میکنم از دست دختر خاله هام..اونا خیلی اذیت کردن من رو..و همین که اونا منو اذیت کردن باعث و بانی یه سری اذیت های خانوادمم شد..ولی خوب این اذیت ها کوچیکن و بیشتر من باهاشون اذیت میشم نه خانوادم..و خوب هیچ کس صدای من رو نمیشنوه که دارن منو اذیت میکنن..من یه برادر کوچیک تر دارم و هر از چندگاهی میره خونه خاله ها و دایی هام..منم اعتراض میکنم میگم من تو خونه پوسیدم چرا من جایی نمیرم و اونا میگن بگو خونه کی میخوای بری و دو جا میتونم برم و اونم خونه دخترخاله هام هست که ترجیح میدم نرم اونجا..و خوب احساس تنهایی بدی میکنم..خواهر هم ندارم..اما من زندگیم با دوستای صمیمیم هست..اونا رو خیلی دوست دارم و فکر میکنم احتیاجی به اون دوست ها ندارم..اونا فقط باعث سرخوردگی من میشن اما دوستام با من خوب رفتار میکنن و به حرفام گوش میکنن و فقط نمیخوان خودشون حرف بزنن..میدونی بعضی اوقات باید اطرافیناتت رو نادیده بگیری

پاسخ:
خانواده مادری من اینجوریه که در ظاهر همه باهم خوبیم میگیم میخندیم اما همه زیر زیرکی کارای خودشونو میکنن و صدتا حرف پشتت میزنن...
خدایا خودت ظهور کن :|
اره بهرین راااااه و آخرین راه 

منم که نگم برات از خونوادم هعی............

اون کامنت قبلیتو خوندم عزیزم نمیدونم چرا شاید فکر کنی دروغ میگم اما واقعیت همینه زندگی منم چندان بی تشابه به تو نیست

پاسخ:
چرا فکر کنم دروغه .. میفهمم هممون انگار داریم چیزای شبیه بهمو تجربه میکنیم تو قالب های متفاوت :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طبقه بندی موضوعی