تحت تعقیب ایگوهای ذهنش

در جهت به تحریر درآوردن خیال و ثبت روایت های زیستن گونه

تحت تعقیب ایگوهای ذهنش

در جهت به تحریر درآوردن خیال و ثبت روایت های زیستن گونه

سلام خوش آمدید

 

این روزها که کرونا مهمون ماست بیشتر باخودم مجالس انس و خلوت دارم. داریم بیشتر با هم آشنا میشیم. نشست های فلسفی و پریشان نویسی ها روتین هر روزه ی خودم با خودمه. ما باهم جنگ اعصاب زیاد داشتیم ،جزم‌های حقیر و چندش‌آور هم :)

 

حرف هایی که بینمون رد وبدل شده کم نبوده اما هردفعه بیشتر نمی شناختتمش. رابطه ما بیشترحکم یه جریان خطی پسرفت گرا رو داره. اما خب بازم دوستش دارم . دقیقا تو نقطه ای از زندگیم قرار گرفتم که تقریبا جواب همه سوال هامو میدونم تا نیمه به اون چیزی که میخوام رسیدم مونده پایان دادن به دست‌وپا زدن در دام‌های آهن‌بافت وجود و شروع ..

 

برای یه پایانی لا یتناهی

 

الان نیاز دارم که با خودم پیمان نامه صلح ورسای ببندم. . ولی تموم کردن جنگ همانا و غرامت خواهی و تقسیم اراضی و اشغال سرزمین های صهیونیستی ایگوها هم همانا 

 

هوس متحد شدن نزده به سرم نه ! میخوام جهان یگانه خودمو که پادشاهش خویشتنِ خویش ام باشه بسازم.  در خودم حل شم و جمله یکی شم.

 

دیشب داشتم پادکست صلح درون گوش میدادم جالبه... اینقدر در این زمینه خونده بودم و صوتی گوش داده بودم که نیمی از حرف ها تکراری بود اما در هر تکراری درسی هست. درسش این بود

 

  زهرا! بجای این همه دویدن برای دونستن و دست و پا زدن تو اون همه درسگفتارها و کلاس ها اول با خودت رویرو شو . به خودت عشق بورز و دست یاری بده بدون خودت تو هیچی نیستی ! عنصر نقره فام وجودتو به طلا بدل کن

 

فرداقراره با خودم برم سرکلاس :)

 

هشتگ : کاگران مشغول کاراند

  • ۰ نظر
  • ۱۴ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۳۰
  • زهرا میم

نزاع بین جهان های تجربی با جهان های نهانی و دورافتاده ی خویشتن ها بود. جهان تجربی پیروز شد و ما به جرم قصورمان یک به یک به درون خویش تبعید شدیم. 80 ضریه حکم حقیریست محتسب دارم بزن که {مستی }ام از حد گذشته است. { تو بخوان قصور}

حالا هرکس به اشتغالات خودش می پردازد. نبرد های تن به تن من ها و سیرک صدا ها و هیاهوی عربده های ایگوها، جمعیت اضداد را نشان میدهد  البته که الحمدالله المقدس عن الاضداد و الاشکال که اگر نبود حقیقت رنگ می باخت

بهرحال قسمت شور ماجرا همین جمعیت است که 2تا 2تا آشپز دارد. و قسمت بی نمک ماجرا بی خردی است که نور مُنزَل را محقر ساخت و خود را با پرده ی پست مدرنیسم پوشاند. تاریخ میگوید عاجز شد و پسا پست مدرن به جانمان افتاد. به گواهی تاریخ این عجز تا به آخر روانه ماست تا موسم آگاهی را طلب کنیم. 

پس چرا حتی بعد از این تبعید  هنوز هم کسی طالبش نیست؟

ای انسان تو را چه شده است ؟

 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۱۲ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۳۶
  • زهرا میم

یه گلی دارم که میان من و او گرداب شکفتن است
لای دفترمه
خودش نه ها عطرش💫
تازه بوی خود خودشم نیست
بوی علت فاعلیشه
هروقت که دفترمو باز میکنم عطرش پخش میشه تو وجودم... سبز میشم🌱
اون دونه هه که تو وجودم میخواد جوونه بزنه یهو چشماشو باز میکنه
یکم حرکات موزون میکنه که من زحمت بکشم بهش آب بدم بلکه جوونه بزنه... رشد کنه
اما..
خب..
ولی..
[امان ازاین ای کاش اما اگر ولی ها]
هردفعه که میرم سراغ گل
که دوباره عطرشو بپاشم تو دفترم مست اون بزمگاه میشم
ولی خواب میاد سراغم و من باز ،دوباره ،مثل همیشه ، مثل بقیه
میمیرم🥀
از آخرین باری که پیش گلم بودم یکم آب تو دستم مونده
واسه همین همش دارم این پا و اون پا میکنم
مراقبم وقتی راه میرم به کسی نخورم
حرف میزنم حواسم پرت نشه
اینور و اونور نگاه نکنم
که یکوقتی آب از دستم نریزه
میخوام روزی که دوباره رفتم پیش گلم از فرط خوشحالی نی نی های چشمم بلرزن
گلم نگاهم کنه برام لبخند بزنه
من ذوق کنم من بمیرم
من زنده شم
اما..
آخه..
ولی..
[امان ازاین ای کاش اما اگر ولی ها]

#زهرا_میم

  • ۰ نظر
  • ۱۲ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۴۲
  • زهرا میم

سلام. امروز 10شهریور 1399

و من اولین پست وبلاگ رو میزارم.

من همیشه عاشق نوشتن و مشتقاتش بودم. نویسندگی ،خاطره نویسی، روزنگاری و...

 اولین بار کلاس اول که بودم داستانی نوشتم و سرکلاس خواندم. بعدها فهمیدم معلمم فکر می کرده داستان ها را با کمک مادرم مینوشتم اما وقتی از مادرم پرسیده اصلا مادرم از چیزی خبر نداشته و این باعث تعجب معلمم شد که من در اون سن داستانی به آن خوبی نوشتم. این باعث شد مرا تشویق کند به نوشتن. به من دفترچه ای داد تا خاطراتم را در آن بنویسم و قرار شد اگر تا پایان سال آن را تمام کنم بهم جایزه ای بدهد. اما من توجهی نکردم و این کار رو انجام ندادم زیرا معنای آن را درک نمیکردم و برایم کار بیهوده ای بود. آن زمان از علاقه ی نهفته در وجودم هم خبر نداشتم. الان من 21 سالمه. و بالاخره بعد از تمام مشغله های درسی و گذراندن دوران نوجوانی و شکستن غول کنکور و با کمک همدم این روزهای همه ما قرنطینه، صدای نوای درونم را میشنوم که مرا فرامی خواند برای زیستن در میان واژه ها

این روزها نشانه های زیادی از هستی برای شروع کارم میبینم.. پدرم که با شناختی که از او دارم برایم بعید بود بهم بگوید تو باید نویسنده بشی، و با راهنمایی هایش میخواهد از من نویسنده بسازد و نظرات پر تکرار دیگران که تو چرا کتاب نمی نویسی. و در آخر چاپ کتاب یکی از دوستان نزدیکم. این یعنی هدف بمن خیلی نزدیکه و حالا نوبت منه که به هستی نشون بدم هشیار بودم و پیام هاشو رمزگشایی کردم.

چند وقتی بود به فکر بستری برای به اشتراک گذاشتن بودم و بهانه ای که مرا وادار کند به تمدد آن(به اینستاگرام روی نیاوردم به دلایل شخصی). تصادفا در وبیناری با موضوع نویسندگی ثبت نام کردم. هرآیینه هیچ چیز بی علت نیست. بحث حاکم در وبینار داشتن بستری مثل سایت یا وبلاگ بود. بعد از جست و جوها، بستر این وبلاگ رو انتخاب کردم نمیدانم اصلا قرار است مخاطبی داشته باشم یا نه ولی من ادامه میدم. ایمان دارم ندای درونم من رو به اون چیزی که باید میرسونه وگرنه هیچ وقت صدایم نمیکرد.

  • ۰ نظر
  • ۱۱ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۱۱
  • زهرا میم
طبقه بندی موضوعی