تحت تعقیب ایگوهای ذهنش

در جهت به تحریر درآوردن خیال و ثبت روایت های زیستن گونه

تحت تعقیب ایگوهای ذهنش

در جهت به تحریر درآوردن خیال و ثبت روایت های زیستن گونه

سلام خوش آمدید

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوشتن» ثبت شده است

یه دوستی هست تقریبا نزدیک
دلایلی که نتونستم باهاش صمیمی شم از شما چه پنهون یکم منفی بینی هاش، اخلاقش و اینکه دقیقا شبیه آدمیه که من ازش کلی خاطره ی بد دارم
خودش خیلیییی دختر خوبیه و تمام احساسات منفی من به اون بخاطر بدی منه و بخاطر تداعی های من
میدونم چرا یه آدم تکراری( از لحاظ خصوصیات اخلاقی منظورمه) وارد زندگیم شد. همیشه در تکرار ها معنایی نهفته است. تا زمانی که ازشون درس نگیریم مدام تکرار میشن.
من باید یادبگیرم که نسبت به اون صفات بی توجه باشم و رها
حساسیت هامو نسبت بهش کنار بزارم اینجوری خودمم رشد میکنم. اما دونستن کجا و عمل کجا. راستش هنوز نتونستم با اون خصوصیات خیلی کنار بیام و نسبت به اون آدم رها باشم.
بااینکه خیلی دختر خوبیه ولی من ازش خیلی انرژی منفی میگیرم و برای اینکه سطح انرژیم خیلی پایین نیاد سعی میکنم روابطمون رو یه حدی براش قائل باشم. 
اون خیلی مهربونه و تاحالا برام خیلی کارها کرده که بقیه نکردن. برای همین این درست نیست که بخوام از خودم برونمش یا ازش بد بگم. سعی میکنم همه چیو خودم حل کنم. و اونو بعنوان  فنر رشد خودم ببینم. بااینکه خیلی جاهاا از دستش خیلی ناراحت شدم، غیبتشو نمیکنم. باید یادبگیرم درونمو قوی کنم و ازآدما ناراحت نشم. چون من زندگی رو جور دیگه ای معنا میکنم و این ناراحتی توش جایی نداره.‌ اینجا حاشیه امن منه. کسی منو نمیشناسه پس براحتی نقابمو برمیدارم خود واقعیم رو اینجا به ثبت میرسونم. چون دوستم. ر.ن رو هم نمیشناسید ازش گفتم.غیبت نیست. اون همیشه فکر میکنه هر چیزی که میدونه همون درسته برای همین ظرف وجودش پره. امروز از این میگفت که زندگی غم انگیزه و پر از رنج
حدودا ۵۰تا پیام بهش دادم تا بهش بگم دنیا رو جور دیگه ای نگاه کنه هرچیزی که از کتابا یادگرفته بودم و نت برداری هایی که کرده بودم براش گفتم میدونستم با خیلی هاش مخالفت میکنه اما من نتونستم بشینم و ببینم اون داره روح قشنگشو با افکار منفیش آزار میده. من دوستش بودم 
پس همه تلاشمو کردم اما بقیش دیگه با خودشه. بااینکه حرفام همه ریشه دینی داشت اما متاسفانه ماها چون دین اشتباه فهمیدیم حرف درست هم بهمون میزنن چون با چیزی که باهاش بزرگ شدیم فرق داره مقاومت میکنیم 
بهرحال امیدوارم بدون بحث زیاد، پذیرای حرف هام باشه.
من فقط حالِ خوبشو میخوام☘

  • زهرا میم

خدایا شکرت

تو از نیت هرکار من با خبری

  • ۱ نظر
  • ۳۱ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۴۹
  • زهرا میم

دیشب فهمیدم بابام از اینکه من همش تو اتاقمم و زیاد باهاش حرف نمیزنم، از اینکه بیشتر با مامانمم و خیلی باهم میخندیم ناراحته

مستقیم نگفت ها ولی من متوجه شدم. اون لحظه به خودم گفتم که چرا از بابات غافل بودی ؟ چرا هیچوقت احساسات اونو در نظر نگرفتی؟ از دید اونم نگاه کن.  تصور اینکه این مدت چقدر از تنهاییش ناراحت بوده منو غمگین میکنه. دیگه دلایلم برام موجه نبود که حرفی نداریم باهم یا گاهی حوصلم سرمیره یا  دعوامون میشه من فقط میخوام به هر نحوی حتی در کسل کننده ترین شیوه ممکن بخشی از روزمو کنار اون بگذرونم شاید با حرف زدن یا با نشستن کنارش درحالی که مشغول کارهای خودمم :)

  • ۲ نظر
  • ۳۱ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۵۹
  • زهرا میم

 

امروز تو وبلاگ دوستی خوندم "سعی نکنید  آدم دیگه‌ای باشید. کسایی که اینجان از همه جا و همه کس فرار کردن که اینجان. یعنی اینجا حکم خلوتشونو داره. سعی نکنید توی خلوت هم نقش بازی کنین. اونی باشین که هستین کسی رو بنویسید که زندگی کردین. "

واکنش من بعد خوندنش این بودکه واااای دقیقا اره

حقیقتا دلیل واقعیم برای اومدن به  دنیای وبلاگ فرار از دنیاهای دیگه است که آدماشونم شامل میشه.

اینجا هیچ کسو نمیشناسم و براحتی میتونم نقاب از چهره بردارم و خودمو اینجا بنویسم. میخوام وجودم اینجا ثبت بشه تا فضاهایی مثل تلگرام و اینستا، که آلوده ی جذب ممبر و فالوو و لایک شدنن. نمیخوام تو این دنیای غیراصیل درگیر اینگونه دغدغه ها باشم فلذا اینجا هم نمیخوام هرروز حواس 5گانه امو متمرکز کنم که تعداد فالورام چندتا شدن. من یه فراریم از جهان تجربی بیرون از خودم و پناه آوردم به جهان شهودی درون خودم.

به عنوان یه فراری هنوز احساس امنیت بی نقصی رو تجربه نکردم و مونده تا با درون خودم به صلح برسم. ولی اینجا بستر تراوشات ذهنمه تا با نوشتن که مددکار شخصی منه شوریدگی هاش به سامان بدل شه. باشد که رستگار باشم.

درباره خودم بودن باز هم مینویسم که از سلسله بحث های دیالکتیکی منه. 

امشب چشمام یاریم نمیکنه.

 

  • ۰ نظر
  • ۲۶ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۴۸
  • زهرا میم

امروز فهمیدم وبلاگ هم برای خودش دنیایی داره .. مثل اینستاگرام،  وبلاگ نویسا همو دنیال میکنن .. حتی متوجه شدم با هم دوست هم شدن. از وبلاگ ها خبر میگیرن میفهمن مثلا فلانی یه مدته پست نزاشته از هم میپرسن . خیلی برام جالب بود... چندتا وبلاگ دنبال کردم.

یه چیز دیگه هم که برام جالب بود این بود که اکثریت وبلاگ هایی که میدیدم، وبلاگ کیپاپرها بود. غالبا آرمی ها، اندکی که یدونه باشه بلینک دیدم. طرفدارهای اتاکو هم خیلی بود. جالبیش برام اینجا بود که کیپاپ به وبلاگ هم راه پیدا کرده laugh همه جا اثری از ما هست. منم یه اکسوال یه آتیشه ام البته. ولی امان از دنیای کیدرامااا که بخشیی از زندگیم شده. بگذریم من فکر میکردم وبلاگ دیگه تو بورس نیست و زیاد کسی سمت وبلاگ نمیره اما با دیدن این وبلاگ ها و نظرات و دنبال کننده ها فهمیدم نخییر زهرا از دنیا عقبی که اصلا وبلاگ برای خودش یه فضای مجازی باحال حساب میشه.

من اولش که اومدم اصلا به فکر دیده شدن و این چیزا نیومده بودم. من فقط اومدم که برای خودم باشم اینجا. برام یه جای خلوتیه که میتونم توش عود روشن کنم، پامو دراز کنم، قهوه امو بخورم و با یه موسیقی لایت بنویسم. بجای تایم گذروندن تو اینستا اینجا برام خلوت امن تریه و امیدوارم بتونم اینجا دوستای خوبی پیدا کنم

  • ۲ نظر
  • ۲۳ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۱۱
  • زهرا میم

خواستم #چیزهایی که دارم را بشمارم
از لباس  و چیزهای #دخترانه ام شروع کردم..ولی متعلق به #زمین بودند
خواستم #خاطراتم را متملک شوم ولی انها را هم متعلق به #زمان یافتم
خواستم حداقل مالک #جسمم باشم ولی دیدم ان هم متعلق به #خاک است
گفتم پس #روحم برای من است  نگاهم به #اسمان بود...
روح برای من نبود...
مالکش داشت نگاهم میکرد
گیج شدم..پس من چه دارم..هیچ چیز از ان من نیست...همه انچه به #ظاهر دارایی هایم بود با کمی #تعمق دیگر نبود....چه اسفناک #مسحور انها بودم...
همانطور ک باد در حال بازی با #چادرم بود و ان را به رقص اورده بود..به صدای #قلبم گوش میسپردم..
برای من نبود ولی داشت انچه برای من بود را #میشمرد...
به گوشه ی لبم شیبی ملایم افتاد ...
اری پیدایش کردم..تنها چیزی که برایم بود را #یافتم...
و انجا بود که #عزم کردم بهترین هایش را #بسازم
.
.#لحظه ها تنها #داریی ام شد .


چه بهتر از این که #مالک #ملکی باشی که #خودت #میسازیش

  • ۰ نظر
  • ۲۳ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۴۴
  • زهرا میم

بین تمام اونا برخلاف انتظار فقط یکیشون حواسش بهم هست اونی که ازش دورترم. اونی که رشته دوستیمون یکم نازک تره.. انصافه؟ از دوست های خیلی خوبمههه بسیار بسیار دوست میدارمش. ولی چرا از کسایی که توقع داری هیچوقت چیزی نمیبینی؟ چرا نمیتونم به اون یه نفر خییلی نزدیک شم؟ یعنی به هم نزدیک شیم؟ چرا همو دوست داریم حواسمون بهم هست یرای هم ارزش و احترام قائلیم ولی اونجور که باید باشیم نیستیم :/

دنیا .. از خر شیطون میای پایین؟ مغزم داره از اینهمه فکر درباره روابطم با آدما درد می گیره. چرا یاد نمیگیرم بهشون فکر نکنم؟ در حقیقت فعلا دارم در انزوای خودم زندگی میکنم  ولی انگار اوناهم هستن. لعنتیا حضور زنده ای دارن از بس که تو این مغز واموندم ان.

99/6/22

 

لازم به ذکره هممون دختریما :|

  • ۱ نظر
  • ۲۲ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۲۸
  • زهرا میم

 همه ی ما میان واژه ها زندگی می کنیم. اصلا زندگی همان کلمه است که ما در خلا میان آنها راه می رویم . ما بخاطر واژه ی عشق ، عاشق میشویم. تصور کن اگر عشق نبود تو برای رقص قلبت در سینه چه نامی میگذاشتی؟ 

اگر واژه ی زیبا نبود و برای چیزی چشم ربا کلمه یا تصور یا تصویر یا ذهنیتی واحد انتخاب نمی شد، من دیگر هرروز جلوی آینه خیره نمی شدم و به معیارهای زیبایی صورتم فکر نمی کردم. و اینگونه عمل های زیبایی و دستور عمل های پیج های جورواجور میان گونه انسان وجود نداشت. 

راستی انسان اصلا یعنی چه؟ 

انسان . [ اِ ] (ع اِ) مردم ، واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است .

 آدم، آدمیزاد، آدمی، انس، بشر، مردم، ناس

انسان اصلش از «إِنْسیان» است، زیرا لغت شناسان عربى، مصغّر آن را «اُنیسیانْ» دانسته اند. «یاى» آخر در تصغیر بر وجود آن در اصل، دلالت مى کند و به سبب کثرت استعمال حذف شده است. (لسان العرب، ج1، ص231؛ مجمع البحرین، ج1، ص121)

هایدگر میگه دازاین. یعنی بودنی که مخصوص گونه ماست . این گونه با شخص، مرگ و پارودوکس هایی از قبیل زندگی در ارتباط با دیگر انسان ها در حالی که در نهایت با خود تنها است آگاه است و با آن ها مواجه می‌شود.
 شاید توهم در ذهنت معنی دیگری داشته باشی. 

این بخشی از عمق واژه [انسان] است.

حقیقتا واژه ها آنقدر عمیق هستند ، که ترسناک باشند. و درست زیستن یعنی انتخاب واژه های درست برای زندگی،  چون همه ما تماما در جایی میان اعماق امن آن شناوریم. 

من می‌گویم در کنه حقیقت واژه انسان روح الهیی رمیده؛ که بایستی از کابوس های غفلت نجات حاصل کند . چون دون شان ایشان است بدان جهت که مخلوق است و در تورات( تحریف نشده) آمده است: 

[اینگونه بوده و کلمه خدایی بود یا خدا گونه بود]

و کلمه همان مخلوقات الهی اند. همان ها که هرکدام به سهم خود در حال زیستن اند پس ما میان کلمات زندگی میکنیم و زندگی، همان کلمه است. و همه موضوع بر سر آن است که من  -اشرف کلمات- چطور قرار است در کلمه ی [ زندگی جاودانه]ام مستغرق شوم !!!!

  • ۱ نظر
  • ۲۰ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۳۹
  • زهرا میم

امشب ماه نیمه بود
به انگار از وقتی پیامبر شق القمر کرده بود نیمه دیگرش جدا شدو از همان‌موقع ناپدید گشته.
چقدر تنهاست‌.چرا هیچ ستاره ای نزدیک ماه نمیشود؟ چرا نزدیک ترین ستاره به او اینقدر دور است؟
همون لحظه یاد خودم افتادم‌. یاد نوع انسان.
انسانی که پیوسته به دنبال نیمه گمگشته خویش در جنس مخالفش میگردد. انسانی که موجود اجتماعی خوانده شده اما هر سایه اش تنهاست اینا همش بخاطر اینکه[خویشتن نشناخت مسکین آدمی]
من اما میگم نیمه دیگر ما در تک تک آدم های دیگراست. فقط زمانی نیمه دیگرمان را می‌یابیم که با هستی همنوا شویم. زمانی که همه را روح‌هایی در قالب جسم ببینم نه اجسامی دارای روح. زمانی که وحدت انوارهای تابان آدمیان را متصل به درگاه واجب الوجود یافتیم آنگاه غلغل اجزا در ما میدمد. میدمد و سرمستمان میکند. سرمست که شدی هشیاری ات را دریاب که نیمه دیگرت آماده‌ست .
همان آدمیانی بودند که از آغازه یک کلمه بودید [النور] کثرت اما عقل ها را ربود و دیده را پرده پوشاند.¹
ما خود را تنها یافتیم و بجای دنبال خودمان پیِ هرچیز را گرفتیم و رفتیم و بی پرده بگویم نخ کش کردیم دل و جانمان را.
حال که رنگ وجود گرفته ایم بیا جمله یکی باشیم😇


پ.ن: ان الحق سبحانه لم یصدر عنه لوحدته الحقیقیه الذاتیه الا الواحد)
¹: اگر بلدِ راه نباشی

 

 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۱۴ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۴۷
  • زهرا میم
طبقه بندی موضوعی